سه: گفتیم که ارسطو بحث جذاب و پر از پیچیدگی هامارتیا را در کتاب فن شعر مطرح میکند؛ کتابی که یکی از دلایل نوشته شدنش (غیر از کارکردهای مهم فلسفی) خواست ارسطو برای ارائه قواعدی دقیق درباره درام کلاسیکِ درست و خوب بود. او در فن شعر جابهجا از نمایشنامه اودیپ شاه سوفوکل مثال آورده، گویی آن را کاملترین درام میدانسته و قصد کرده بر مبنای آن به یک صورتبندی کلی از قواعد نگارش درست درام کلاسیک دست یابد.
از این دیدگاه، شاید بتوان گفت که اگر بخواهیم از منظر ارسطویی به هر درامی با نگارش کلاسیک توجه کنیم، لاجرم آن را در نسبتی بینامتنی با اودیپ شاه خواهیم یافت. راه کارلیتو هم در این خصوص و برای علاقهمندان این آثار و درام یونان باستان، امکان کاوش جذابی را فراهم میکند. همچنین این دیدگاه را در نظریه بینامتنیت تقویت میکند که تمام متون، اعم از ادبی، سینمایی و... بدون در نظر گرفتن تاریخ تولیدشان از نظر پسوپیش بودن نسبت به هم درون یک روح جهانی قرار میگیرند و با هم ارتباط برقرار میکنند (برای مطالعه بیشتر: از متن تا بینامتن (1389)، رابرت استم، ترجمه فرهاد ساسانی، در «نظریه فیلم»، انتشارات سوره مهر). از این منظر میتوان به جنبههای مختلف هامارتیای کارلیتو توجه کرد و آن را با اودیپ مقایسه کرد. در اودیپ شاه اودیپ در جایی سر یک دو راهی قرار میگیرد که پادشاهی با ملازمانش در حال گذرست. پادشاه از اودیپ میخواهد از سر راهش کنار برود اما اودیپ قبول نمیکند و جدالی درمیگیرد که به کشته شدن پادشاه منجر میشود. غرور معرفتشناسانه اودیپ مانع میشود بهراحتی از سر راه پادشاه کنار برود و پس از رد شدن آنها به حرکتش ادامه دهد. بعداً معلوم میشود این پادشاه پدر اودیپ بود و این در حالی است که او برای فرار از قتل پدر به دشت و بیابان زده بود. در راه کارلیتو هم کارلیتو اگر به درخواست بنی برای شراکت رضایت نمیدهد، میتواند او را تحقیر نکند و فقط تأکید کند که بازنشسته شده و قصد ادامه کار خلاف را ندارد. میتواند با حفظ آرامش بیشتر، به درخواستهای بنی برای معاشرت هم رضایت دهد و در عین حال در ماجرای استفی هم از دیوید حمایت کند. اما غرور، چشم عقل او را کور میکند و با تندیکردنش با بنی مقدمات کشتهشدنش فراهم میشود؛ ضمن اینکه غرور اودیپ و کارلیتو به کشته شدن کارلیتو و کور شدن اودیپ میانجامد.
هوشمندی اودیپ هم به عنوان فردی برگزیده و از جهاتی برتر از ما، شباهتهای جالبی با همین ویژگی کارلیتو دارد. در جایی از اودیپ شاه اودیپ وقتی به دروازه شهر تِب میرسد، اسفینکس (ابوالهول) را بر دروازه مییابد با معمایی. او با این معمای پیچیده بلای جان مردم شهر شده چون هیچکس نمیتواند جوابش را بدهد. ابوالهول هم با همه معاملهای میکند که در صورت پاسخ دادن به معما اجازه عبور میدهد و در غیر این صورت آنها را میکشد. اودیپ با هوشمندیاش پاسخ معمای ابوالهول را میدهد و وی میگذارد اودیپ عبور کند و او را بکشد. مردم شهر هم به پاداش این کار اودیپ را بر مسند پادشاهی شهر مینشانند. یکی از مهمترین ویژگیهای کارلیتو هم فراست و هوشمندیاش است که او و دنیایش را از شر ابوالهولهای مختلف دنیای خیابان نجات میدهد، مثلاً در صحنه فرار او از دست انتقامجویان تونی.
در اودیپ شاه غیبگویی از معبد آپولو به اودیپ هشدار میدهد که عامل طاعون در شهر تِب، خودش است. اما اودیپ از گفته غیبگو برمیآشوبد و به او و کرئون بهتان میزند که آنان متحد شدهاند تا پادشاهی را از چنگش درآورند. همین عدم توجه اودیپ به حرفهای غیبگو باعث میشود در پیگیری علت طاعون آن قدر پیش رود که به قولی، در نهایت کارآگاه جنایت خود شود؛ که این وجهی دیگر از هامارتیای اودیپ را شکل میدهد که همانا غرور معرفتشناختی اوست. در راه کارلیتو نقش غیبگوی اودیپ بر دوش نریشن کارلیتوست. در واقع، پیرنگ فیلمنامه از جایی آغاز میشود که کارلیتو را دارند روی برانکارد میبرند و پس از این، او روایتگر زندگیاش، از لحظه دادگاه تجدید نظر تا لحظه مرگش میشود. نریشن کارلیتو مدام به وی گوشزد میکند که فلان راهی که برگزیده، دارای نقصی است که از هامارتیا برمیخیزد و حامل آیندهنگری است همچون نوعی غیبگویی؛ ولی کارلیتو کار خود را میکند و مطابق راه و روش خود پیش میرود. شخصیت گیل را هم میتوان معادل شخصیت یوکاستا در اودیپ شاه دانست که مدام از اودیپ خواهش میکند به پیگیری دلیل طاعون پایان دهد تا گزندی به او و خانوادهاش نرسد. اما اودیپِ غرق تکبر، هیچگاه به حرف یوکاستا گوش نمیدهد. در فیلمهم هرچه گیل از کارلیتو خواهش میکند که در نجات تونی به دیوید کمک نکند، کارلیتو قبول نمیکند. گیل به کارلیتو هشدار میدهد که آخر راهی که برگزیده مرگ است و با این کار به او هم صدمات جبرانناپذیری میزند؛ و حتی کارلیتو را تهدید به ترک میکند.
گیل از وجه دیگری هم میتواند با اودیپ شاه نسبت برقرار کند. در پایان نمایشنامه و پس از اینکه اودیپ خود را کور میکند، درخواستش برای تبعید پذیرفته نمیشود و او سالیان سال در اطراف شهر سرگردان میشود تا بالأخره در پیری به او اجازه تبعید داده میشود. تبعید او و ماجرای مرگش در نمایشنامه اودیپ در کولونوس سوفوکل آمده که در واقع ادامه اودیپ شاه و دومین نمایشنامه از سهگانه تبای در کنار آنتیگونه است. در اودیپ در کولونوس سرانجام اودیپ پس از کوری و سرگردانی و تبعید، در لحظات قبل از مرگ به خاطر خطایی که مرتکب شده بخشیده میشود. در این مورد هم شکل برگزاری صحنههای قبل از مرگ کارلیتویی که مدام بر پیر شدنش تأکید میکند با شکل برگزاری صحنههای قبل از مرگ اودیپ پیر شباهتهای زیادی دارد. کارلیتو لحظاتی قبل از مرگ، پولهایی را که با چنگودندان حفظ کرده به گیل میسپارد و از او میخواهد هرچه زودتر این جهان را ترک کند و به میامی برود. سپس، چشم ما معطوف نقشی روی دیواره قطار میشود که صحنهای رؤیایی از بهشتی روی زمین و کنار دریا را تصویر کرده است: یک زن و پسربچهای در حال پایکوبی در غروب آفتابی دلانگیز. تصویر ثابت، متحرک میشود و گمان میکنیم آن زن همان گیل است و آن بچه همان فرزندی که قرارست بهزودی متولد شود. به نظر میرسد کارلیتو با رساندن پولها به دست گیل و فرزند آیندهاش و ترغیب آنها برای رفتن به سوی بهشت میامی، سرانجام لیاقت بخشایش ناشی از هامارتیا یا خطای اخلاقیاش را یافته است. در واقع، همان طور که کوری، سرگردانی و تبعید اودیپ، سرانجام تعادل را به دنیای نمایشنامه بازمیگرداند، تلاش کارلیتو برای رساندن پولها به دست گیل هم سرچشمه همین تعادل در دنیای فیلم است؛ و چون از نظر ارسطو، فضیلت اخلاقی در تعادل است، هم اودیپ و هم کارلیتو دوباره میتوانند در لحظه قبل از مرگشان این فضیلت اخلاقی را بازیابند و در نتیجه، شایسته بخشایش و بازگردانده شدن مقام پادشاهیشان، این بار از جهتی دیگر شوند.
مهمترین دغدغه فلسفی یونان باستان که در نمایشنامههای این دوره و بهخصوص اودیپ شاه نمود دارد، این است که حدود سرنوشت و تقدیری که از پیش برای انسان رقمخورده از یک سو، و خواست خود انسان از سوی دیگر، هر یک تا چه حد در کیفیت و کمیت زندگیاش تأثیر دارند؛ چنین دغدغهای در راه کارلیتو هم مورد توجه است، بهخصوص جایی که نریشن کارلیتو میگوید: «من دنبال این چیزا نبودم اما این، اون چیزا هستن که به طرف من میان. فرار میکنم اما دنبالم میان. باید جایی برای پنهان شدن باشه.» اودیپ هم با گریز از شهر کورنت از سرنوشت خود میگریزد، اما سرنوشت به دنبال او میآید و او به شکلی متناقض به سوی سرنوشتش میگریزد.
***
ارسطو در تعریف کاتارسیس در فن شعر، آن را نوعی تزکیه و تطهیر روحی میبیند که در نتیجه تماشای ماجرای سوگناک قهرمان برای مخاطب رخ میدهد. طی کاتارسیس، مخاطب از سویی برای سرنوشت غمبار قهرمان دل میسوزاند و از سویی میهراسد که مبادا روزی اتفاق مهیبی که برای قهرمان رخ داده برای او هم رخ دهد و سرانجام، خیالش راحت میشود که برای او اتفاقی رخ نخواهد داد. طی همین سازوکار پیچیده است که همذاتپنداری مخاطب با قهرمان تراژدی رخ میدهد؛ قهرمانی که در عین برتری از ما، شبیه خود ماست و همچون ما دچار نقصهایی است که موجب افول وی میشوند. همذاتپنداری ما با کارلیتو نیز طی همین سازوکار پیچیده روی میدهد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: