
سینمای داستانگو به عنوان یک نهاد سرگرمیساز، وظیفهی خودش میداند دل تماشاگرانی را به دست بیاورد که بابت تماشای فیلمها پول پرداخت کرده و به سالن سینما آمدهاند و به طور طبیعی باید کاری کرد که راضی از سالن سینما بیرون بروند. در دههی۱۹۵۰ با ورود رسانهی تلویزیون این احساس خطر پیش آمد که قرار است رسانهی تازهای جای سینما را بگیرد؛ چون با ورودش، نه نیازی بود که تماشاگر از خانه بیرون بزند و مشقت رفت و آمد به سینما را به جان بخرد و نه هر بار پولی برای تماشا پرداخت کند. یکی از نخستین ضد بدلهای سینما به تلویزیون، رواج پدیدههایی مانند سینما اسکوپ، سینهراما و صداهای چند باندی بود که میتوانست تماشاگران را به سالن بکشاند، اما این تنها نیمی از درمان بود. درمان اصلی ظهور داستانهایی بود که همواره احساس هیجان، تعلیق، قهرمانپردازی و به جان خریدن خطر در موقعیتهای مختلف را یکجا روی پردهی نقرهای عرضه کنند.
جیمز باند، مخلوق افسانهای یان فلمینگ، تمام عناصر کشاندن و حفظ تماشاگران را در سالن سینما دارا بود. با ظهور پدیدهی جیمز باند احتمالاً برای نخستین بار سینمای بریتانیا توانست از زیر یوغ هالیوودیها رها شده و نفسی تازه کند. فلمینگ، ترنس یانگ کارگردان دکتر نو (۱۹۶۲) و شون کانری به عنوان نخستین جیمز باند تاریخ سینما هر سه بریتانیایی بودند. آفریدهی فلمینگ معنای شکست را نمیشناخت. روی نوار باریک مرگ و زندگی حرکت میکرد، اما همواره به زندگی باز میگشت. یادمان باشد که برای نخستین بار قرار داد بازی در پنج فیلم جیمز باند با کانری امضا شد و حتی کری گرانت به عنوان نخستین گزینهی بازی در چنین نقشی، تنها حاضر بود در یک فیلم جیمز باندی ظاهر شود. جیمز باند در ضمن خوشتیپ بود و از این ویژگیاش در جاهایی به خوبی استفاده میکرد. با استفاده از انواع و اقسام سلاحهای نامتعارفی که ام آی سیکس طراحی کرده بود، به مصاف دشمنان ملکه میرفت و سربلند به «خانه» بازمیگشت. تا این لحظه و همچنان، شون کانری بهترین انتخاب برای بازی در نقش شخصیتی است که آمیزهای غریبی از تواناییهای خارقالعاده است. بعد از کانری، راجر مور، تیموتی دالتن، پیرس برازنان و دانیل گِرِگ در این نقش ظاهر شدند. مور بخشهای جذاب باند برای زنان را برجسته کرد. دالتن چیز خاصی از این شخصیت را ارائه نکرد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد. برازنان با آن چهرهی سرد و بیروح نتوانست تمامقد به جلد شخصیت باند فرو رود و گِرِگ، به شهادت اثری مانند اسکای فال (۲۰۱۲) بیشتر، یک جیمز باند روشنفکر است که با اربابهایش بحث و جدل میکند.
شاید مهمترین خصیصه در بازیهای شون کانری، سردی توأم با جدیتی است که در چهرهاش دیده میشود. توجه کنیم که اتو کشیده بودن شخصیت جیمز باند با آن آراستگی همیشگیاش مانع از این میشود که بتواند بسیار پرتحرک ظاهر شود. اگر تظاهرات بیرونی شخصیت باند در دقایقی دیده میشود، بیش از آن که به تحرک کانری مربوط باشد به استفاده از جلوههای ویژه در آن آثار مربوط میشود. کانری در نقش جیمز باند سعی دارد با وقار باشد. خونسردیاش در مواجهه با خیل تبهکارانی که قصد جانش را کردهاند، در واقع برگ برندهی اوست. تقریباً هیچوقت ترس را در صورت کانری نمیبینیم. نه به اندازهی باسترکیتن، اما شاید تا حد زیادی بتوان او را صورتسنگی دانست که این یک پرسونای بازیهای اوست و حتی بعدها و در نقشهایی به جز جیمز باند نیز نمود پیدا کرده است. نگاه کنیم به نقش مارک راتلند در مارنی (۱۹۶۴) - که دو سال بعد از نخستین فیلم جیمز باندی ساخته شده - مردی خونسرد که مسحور مارنی (تیپی هدرن) گریزپا شده اما اقتدارش را در برابر او حفظ میکند و سعی دارد بر او غلبه پیدا کند. به آن نگاههای از زیر ابروی مارک دقت کنیم که در کمال خونسردی مارنی را زیرنظر دارند. او در بسیاری اوقات آرام است. وقتی بناست از مارنی امتحان گرفته شود، مارک با نگاه خیرهاش، در سکوت به این زن جوان خیره شده و چیزی نمیگوید. هرگز خندهاش را نمیبینیم. حتی تبسمهایش انگار حسابشده هستند. این در حالی است که شخصیت جیمز باند در برابر زنهای فیلمهای جیمز باندی، حتی محکمتر از اینها به نظر میرسد. او اقتدارش را به عنوان یک مأمور مخفی حفظ میکند. سعی دارد فریب جاسوسهها را نخورد. خودش را جنتلمنی نشان میدهد که اگر هم در پی کسب لذت است اما این در واقع ظاهرسازی است. با این همه این ویژگی او مورد پسند جاسوسهها نیز هست. میتوان گفت که کانری تشخصی به این شخصیت بخشید که بازیگران دیگر نتوانستند از عهدهی انجامش برآیند. این تشخص بیش از هر چیز به «حضور» و «هام» او وابسته است که میتواند به خوبی این شخصیت ادبی را به زبان سینما تفسیر کند. شخصیت باند بر روی کاغذ شکل گرفته است. خوانندهها هرگز و تا پیش از ساخته شدن فیلمی بر اساس یکی از رمانهای فلمینگ هیچ تصویری از این شخصیت ندارند و به طور طبیعی میتوانند او را به هر شکل و تصویر ذهنی خویش ارتباط دهند. این صحت دارد که کانری به عنوان نخستین جیمز باند سینمایی، این شانس را یافته که این شخصیت را شبیه به خودش خلق کند اما تصویر عینی از یک شخصیت ادبی به تنهایی کفایت نمیکند تا مخاطب او را پذیرا باشد. برای مثال تا به حال چند راسکلنیکف در تاریخ سینما ظاهر شدهاند اما خصایص ظاهری گرگوری تاراتورکین در جنایت و مکافات (۱۹۷۰) لف کولیژانف بیشترین شباهت را به شخصیت داستایفسکی دارد. بر این سیاق، خصایص ظاهری و پرسونای کانری با شخصیت باند بسیار همخوانی دارد و این باعث میشود که باندهای بعدی چندان پذیرفتنی از آب درنیایند.
شاید کانری نمیخواست که کارنامهاش به بازی در نقش جیمز باند خلاصه شود و برای همین در نقشهای دیگری ظاهر شد. از جمله در نقش سرهنگ آربوتناتدر قتل در قطار سریعالسیر شرق (۱۹۷۴)، نوارهای اندرسن (۱۹۷۱)، تپه (۱۹۶۵)، هجوم (۱۹۷۳) و کسب و کار خانوادگی (۱۹۸۹) که همگی از ساختههای سیدنی لومت هستند. لومت یکی از کارگردانهایی است که برخی از بازیگران بهترین بازیهایشان را در آثار او داشتهاند. شیوهی هدایت و رهبری بازیگر در آثار لومت، مبتنی بر واقعگرایی نقش و پرداخت جزیینگر شخصیتهاست و همکاری این دو در چند فیلم متنوع نشان میدهد که کانری بازیگری نبوده که بخواهد برای همیشه در یک نقش تکرار شود. بازیاش در تسخیرناپذیران (۱۹۸۷) برایش یک اسکار نقش مکمل به همراه داشت اما یادمان هست که هرگز در دوران اوج بازیگریاش مورد توجه آکادمی اسکار قرار نگرفت. در زمانی که به نظر میرسید دوران بازنشستگی کانری به تدریج فرا رسیده، بعد از بازی در ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (۱۹۸۹) همچنان در فیلمهای مختلفی ظاهر شد و تا ۲۰۰۳ به این کار را ادامه داد. سیمای تازهاش با آن محاسن سفید و سری که موهای جلویش ریخته، «ریخت» تازهای به او بخشید؛ جیمز باندی که پیر شده بود.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: