آلفردو جیمز پاچینو امسال هشتاد ساله شد و پس از پنج دهه بازی در سینما یکی از بازیگرانی است که در واقع متصلکننده شیوه بازیگری دهه 1970 سینمای آمریکا به دوران کنونی این سینما است. او در دورهای کارش را آغاز کرد که کارگردانهای نوپای سینما مانند کوپولا در حال شکل دادن به سبک خودشان و زدن مُهرشان بر سینمای این کشور بودند. کوپولا پس از تست گرفتن از بازیگرانی مانند جک نیکلسن، رابرت ردفورد، وارن بیتی و رابرت دنیرو او را برای بازی در نقش مایکل کورلئونه انتخاب کرد. خودمداری و بازی چارچوب ناپذیر نیکلسن، آرامش ذاتی در چهره و رفتار ردفورد، سردی و ایجاد فاصله با نقش در وارن بیتی، باعث شد پاچینوی جوان در نقشی ظاهر شود و شمایلی از نقش ارائه کند که با شخصیت مایکل همخوانی دارد. پاچینو در نقش مایکل ظاهری ساده و آماتوری دارد. بیرون از دایره برادران است اما پدرش او را انتخاب میکند چرا که بیرحمی ذاتی وجود او را برای حفظ خانواده کورلئونه بهدرستی تشخیص داده است.
پاچینو پس از این فیلم مشخصاً در سرپیکو (1972) و بعدازظهر نحس (1975) شیوهای پرانرژی در بازیگری را امتحان میکند. فرانک سرپیکو پلیس اصولگرایی است که در میان یک مشت همکار خدمت میکند که همهشان زیرآبی میروند و او مجبور است برای اثبات خودش از خشونت بهره بگیرد. در سکانسی که سرپیکو یکی از مجرمان را به بازداشتگاه میآورد و خودش او را زندانی میکند، دوربین سیدنی لومت ترجیح میدهد بدون قطع کردن صحنه، انرژی فراوان پاچینو را روی نوار سلولویید ضبط کند. در فیلم دیگر، پاچینو در قالب سانی فرو میرود که بسیار عجول، عصبی و پرانرژی است که گروگانگیری را حتی چیزی شبیه به بازیگری میداند و از فرصتی که به دست آمده برای نشان دادن خودش به مردم و رسانهها استفاده مفیدی میکند. برایان دیپالما در دهه هشتاد این وجه از بازی پرانرژی پاچینو را مناسب با کاراکتر تونی مونتانا تشخیص میدهد و پاچینو نیز با انرژی فراوانی در صورتزخمی (1983) آدمی را به نمایش میگذارد که وجوه نمایشی در شخصیتش جلوه بیشتری دارند. او لذتش از خون و خونریزی را به نمایش میگذارد.
آل پاچینو مانند بسیاری از بازیگران دیگر پرسونایی خاص خودش خلق کرده است. در پرسونای او جایی برای رمانتیک بودن وجود ندارد. او تکرو است. میانهای با عشق و عاشقی ندارد. شاید به همین دلیل بازیاش در نقش فرانکی در کنار میشل فایفر در فرانکی و جانی (1991) چنگی به دل نمیزند. تماشاگر دوست ندارد او را در حالی ببیند که پیشبند به کمرش بسته و دچار عشق زن جوانی است. پاچینو بازیگر ملودرام عاطفی نیست. او قهرمان ملودرام شکست است. داستانهایی که حتی در آنها پیروزی قهرمان صوری و ظاهری است و او باطناً شکست خورده است. در مخمصه (1995) پلیسی است که در زندگی خانوادگیاش مشکل دارد و دقیقاً پیش از پیروزی نهاییاش و کشتن (شکست دادن) حریفش با بازی رابرت دنیرو برای همیشه از همسرش خداحافظی میکند. یک سکانس مهم در این فیلم مایکل مان وجود دارد که دیدار این دو در یک کافه است. پاچینو و دنیرو پس از سی سال حضور در سینما برای نخستین بار در فیلمی روبهروی هم قرار میگیرند. این دو در پدرخوانده2 (1974) هیچ سکانسی در برابر هم نداشتند. جنس دیالوگهایی که مان برای این دو نوشته در واقع از پیش به ما میگوید که برنده این سکانس چه در بازیگری و چه در پیشبرد داستان دنیرو است. پاچینو در این سکانس از ویژگی بازیهایش در دهه نود بهره میبرد: شخصیتی خشن که سعی دارد این خشونت را درونی کند. تقریباً هیچ وقت به دنیرو نگاه نمیکند. انگار تمرکز ندارد. هر دو گویی باید وقت خطر، ظرف سی ثانیه هر چه را دوست دارند رها کنند و بروند. دنیرو در این سکانس تمرکز بیشتری دارد. وقتی نگاهش را تغییر میدهد سرش را سعی میکند ثابت نگه دارد. انگار اعتمادبهنفس او به نقش و خودش بیشتر است. هر چند این دو در فیلم دیگری نیز روبهروی هم قرار گرفتند اما در ایرلندی (2019) که نخستین همکاری پاچینو با اسکورسیزی هم هست، این بار بازی پخته پاچینو است که بازی دنیرو را میبلعد. دنیرو نقشش را با احتیاط بازی میکند و پاچینو بیپروا؛ و بدون نیاز به بازیگر یا بازیگران روبهرویش همان پاچینوی دهه هفتاد را به یاد میآورد: انرژیک، خشن، مهربان اما یکدنده و لجوج که ابایی ندارد جانش را بر سر عقیدهاش- هر چه باشد - بگذارد.
بیخوابی یکی از نقاط عطف دوران بازیگری آل پاچینو نیز هست. او همچنان پلیسی است که آمده تا یک ماجرای قتل را حل کند اما همکاری را که موی دماغش شده ناخواسته – شاید هم خواسته – میکشد و قاتل (رابین ویلیامز) شاهدی است که اکنون میخواهد از این پلیس کهنه کار حقالسکوت بگیرد. بیخوابی از یکسو و فشار مرگ همکار و زرنگبازی قاتل باعث میشوند این پلیس کهنهکار تا آستانه فروپاشی برود. پاچینو این بار سعی میکند با استفاده از مکثها و نگاههای عمیق به بازیگران روبهرویش نقش را به درون منتقل کند. اگرچه همچنان انرژی دارد و قاتل را روی چوبهای ریختهشده به دریا تعقیب میکند اما ترجیح میدهد همه چیز در آرامش به ثمر برسند. فیلمنامه نولان در واقع این پرسونای تازه را در اختیار پاچینو قرار میدهد تا او بعد از سالها بازی در نقشهای مختلف، بعد دیگری از بازی را تجربه کند: شخصیتی که پا به سن گذاشته و باید از بازی خارج بشود؛ پرسونایی که حتی تا ایرلندی هم امتداد داشته است.
پاچینو در مقایسه با بسیاری از بازیگران دیگر در سینمای آمریکا قامت کوتاهی دارد اما این – شاید - نقیصه مانعی بر سر راه بازیهای او نبوده است. در بعدازظهر نحس، عدالت برای همه (1979)، سرپیکو، بیخوابی و بسیاری آثار دیگر او را تمامقد و در کنار بازیگران دیگر دیدهایم. او بازیگری نیست که به این ترتیب بخواهد به چهره و نماهای درشت بسنده کند. از تمام بدنش در بازیهایش استفاده میکند و یک نقص جسمی را به برگ برنده خودش بدل کرده است. انرژیک بودن او در دهههای نخست بازیگریاش چه بسا واکنشی در برابر همین نکته باشد. پاچینو در هشتاد سالگی همچنان به بازیگری ادامه میدهد و چونان تکسواری تنها به کارنامه پرکارش میافزاید و میافزاید.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: