بردمن/ Birdman
کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو، فیلمنامه: ایناریتو و نیکلاس جاکوبون، آرماندو بو و الکساندر داینِلاریس، مدیر فیلمبرداری: امانوئل لوبزکی، موسیقی: آنتونیو سانچز، تدوین: داگلاس کرایز و استیون میریون، بازیگران: مایکل کیتن (ریگان)، اما استون (سام)، نئومی واتس (لسلی)، زک گالیفیاناکیس (جیک). محصول 2014 آمریکا، 119 دقیقه.
بازیگری که بهنوعی آخر خط رسیده و زمانی نقش یک ابرقهرمان محبوب و شمایلگونه را بازی میکرده، در حالی باید با خودش (ایگوی خود) و دردسرهای خانوادگیاش کنار بیاید که میخواهد نمایشی را در برادوی روی صحنه ببرد و افتخار و عزت گذشتهاش را دوباره احیا کند.
بردمن یا (مزیت نامنتظر نادانی) Birdman or (The Unexpected Virtue of Ignorance ترکیب نادر و ارزشمندی است از کمال همهی شاخصههای یک فیلم سینمایی، از ایده تا فیلمنامه و از بازیگری تا دکوپاژ. آلخاندرو گونزالس ایناریو با فیلم جدیدش تجربهای سراسر لذت و شگفتی برای سینمادوستان به ارمغان آورده است. بردمن میتواند تا سالهای متمادی نمونهای مثالزدنی از به اوج رسیدن و هماهنگی همهی عناصری باشد که یک فیلم سینمایی را شکل میدهند. ایناریتو که عمدهی شهرتش را مدیون روایتهای موازی و تکهتکهی عشق سگی (2000)، 21 گرم (2003) و بابل (2006) است حالا با یک غافلگیری بزرگ آمده و فیلمی ساخته که جز چند نمای ابتدایی و انتهایی، به نظر میرسد حتی یک کات هم ندارد. نوع کاتزدنهای ایناریتو در بردمن دقیقاً همان روشی است که آلفرد هیچکاک کبیر در طناب (1948) به کار برد. اما با این فرق بزرگ که اینجا دیگر زمان واقعی در کار نیست و ایناریتو با یک پن ساده زمان و مکان را درهم میریزد و جابهجا میکند. در طول 119 دقیقه حدود ده کات ناپیدا در بردمن وجود دارد که برای خودش رکوردی است؛ که البته به رکورد شهرام مکری عزیزمان در ماهی و گربه نمیرسد. مقایسهی بردمن و ماهی و گربه و نوع استفادهای که هر کدام از فرم دشوارشان میکنند بسی راهگشا و سودمند است؛ هم توضیح ضعفهای ماهی و گربه را آسانتر میکند و هم مدخلی به دست میدهد تا حداقل بشود ارزشهای پرشمار بردمن را فهرست کرد.
اگر در ماهی و گربه فرمی پیچیده و دقیق در خدمت شکل گرفتن تجربهای یکه، انتزاعی و دیریاب است، در بردمن با فرمی مواجهیم که بدون آن، راه دیگری برای روایت این قصهی غریب نمیتوان جست. اگر قصهی ماهی و گربه را میتوان در قالبهایی دیگر یا موجزتر هم تصور کرد، یا اگر لذت تجربهی تماشایش برای برخی سینمادوستان (از جمله نگارنده) درکناشدنی است، اینجا با یک پیوستگی روایی و یک مهندسی میزانسنی پویا طرفیم که در اوج دقیق بودن رهاست و در اوج نوآوری و شگفتی، میراثدار سینمای کلاسیک. اینجا با یک جریان سیال ذهن طرفیم که مخدوش شدن مرزهای واقعیت و رؤیا در آن، طبیعیترین و پیشبینیپذیرترین عنصر ساختاری است. اما برای این اختلاط حقیقت و مجاز، فرمی پیوسته و بدون قطع که همچون ذهنیت شخصیت اصلی، به لحظهای، کابوس و رؤیا و خیال و نمایش و زندگی واقعی و صحنه و پشت صحنه را درهم بریزد، نهتنها بهترین گزینه که تنها گزینه است. این فرم بدون قطع و متداخل است که کابوس مدام شخصیت اصلی را ملموس جلوه میدهد و نابهسامانیهای روانیاش را به زبان سینما ترجمه میکند. از سویی دیگر، حل شدن موسیقی متن با واقعیت درون فیلم در این قالب پیوسته است که معنا مییابد و ذهنیتگرایی اثر را در اوج واقعیتگرایی تثبیت میکند. شاید این اصطلاح که در اواخر فیلم با زمانبندی و ظرافتی تحسینبرانگیز از آن استفاده میشود بهترین تعبیر برای این فضای منحصربهفرد و جنونآمیز باشد: «سوپررئالیسم جادویی». در بردمن همچون ماهی و گربه شاهد قربانی شدن همه چیز در پیشگاه فرمی بدیع و صدالبته دشوار نیستیم. اینجا فیلمساز سخاوتمندانه و تا حد امکان تلاش کرده تا خود را حذف کند و به دیگر عناصر سازندهی فیلمش مجال درخشش بدهد. برای مثال اکثر بازیگران (از جمله مایکل کیتن، اما استون و زک گالیفیاناکیس) بهترین نقشآفرینیهای کارنامههای بازیگریشان را در این فیلم ارائه دادهاند، فیلمبرداری امانوئل لوبزکی چیرهدست با نورپردازیها و قاببندیها و سیالیت شگفتانگیز دوربینش در اوج است و موسیقی کمنظیری که بخش عمدهاش از سازهای کوبهای تشکیل شده در میان آن همه طراوت و ظرافت همچنان قدرتنمایی میکند و گوشها را مینوازد.
شاید بارزترین رمز موفقیت بردمن در این نکته نهفته که در عین طراوت و غرابت، آشنا و خودمانی به نظر میرسد و در عین پیچیدگی فرمی، دوستداشتنی و سرخوش است. اینجا دیگر همچون ماهی و گربه آدمها همچون مهرههایی نیستند که به دست فیلمساز جابهجا شوند و با دیالوگهایشان فقط روایت را پیش ببرند؛ و در نتیجه در تمام طول اثر فاصلهی معینی با تماشاگر داشته باشند. در طول تماشای بردمن آن قدر درباره هر کدام از آدمها (حتی مکملها) اطلاعات شخصیتی داده میشود و آن قدر به درونیات و انگیزهها و نوع نگاهشان به زندگی نزدیک میشویم که بهراحتی میتوان همهی آنها را شخصیت نامید. این نکته بر مسألهی ریتم هم بهشدت تأثیرگذار است. اینجا دیگر با پاساژهای طولانی و کسالتبار برای وصل شدن به حلقهی دیگر روایت یا دیالوگگوییهای طولانی آدمهایی روبهرو نیستیم که برایمان مهم نیستند. ایناریتو به بهای یک کات ناقابل یا گاهی یک پن یا تیلت ساده، از بندهای زمانی و مکانی درمیگذرد تا ضرباهنگ جذاب فیلمش متوقف نشود.
یکی از دشوارترین و دستنیافتنیترین رویکردها در سینما هجو و ستایش همزمان یک پدیده است. فیلمسازان انگشتشماری مانند کوئنتین تارانتینو و ادگار رایت هستند که میتوانند پدیدههایی اغلب سینمایی (از جمله ژانرها و زیرژانرهای مختلف) را بردارند و به چیز تازهای تبدیل کنند که در اوج وفاداری به سنتها نقدشان میکند و دست میاندازدشان؛ یعنی یکی از اساسیترین تعریفها و مصداقهای پستمدرنیسم. حالا و با همین یک فیلم هم میشود ایناریتو را وارد پانتئون فیلمسازان پستمدرنیست کرد؛ چون بردمن هجو و ستایش همزمان هر دو بعد صنعتی و هنری سینماست؛ مرثیهای است بر پشت کردن افراطی یک سینماگر به جنبهی پولساز سینما و از آن طرف، نقد صریحی است بر انبوه فیلمهای شبههنری که به ضرب و زور هم نمیشود تا به آخر تماشایشان کرد؛ ستایشی است بر زایش هنری ناب از دل کوهی از اندوه و جنون و هجوی است بر روحیهی مصرفگرای تماشاگرانی که جز هیجان و تفریح زودگذر چیزی نمیخواهند. جمع شدن این گزارههای سراسر مخالف و متناقض، دستاورد بزرگ بردمن است؛ آن قدر بزرگ که دلیلی محکمتر از خودش برای اثبات این مدعا وجود ندارد. در راستای همین رویکرد دوگانه توجه کنید به گفتوگویی درخشان و فراموشناشدنی بین شخصیت اصلی و یک منتقد سختگیر در اواخر فیلم که همچون عصارهای گرانبها، نمایندهی همهی مفاهیمی است که در جهان معنایی آن جاری است.
اگر به صفحهی فیلم در سایت آیامدیبی سر بزنید متوجه میشوید که بجز درام، در ردهی «کمدی» هم ژانربندی شده است؛ و این احتمالاً تنها ژانری است که علاوه بر درام (حتی اگر درام را مطابق با این سایت «ژانر» در نظر بگیریم، با تقریب خوبی همهی فیلمهای تاریخ سینما را شامل میشود) میشود به چنین فیلمی، که بیمهابا از به محاصره درآمدن در قالبهای از پیش تعیینشده و مشخص تن میزند، نسبت داد. اما جنس کمدی بردمن طنزی گزنده و سیاه است که در اوج شوخوشنگی، غمبار است و در کمال خندهدار بودن، تأثربرانگیز؛ یعنی در یک هماهنگی بیچونوچرا با رویکرد دوگانه و متناقضنمایی که در لحظه به لحظهاش جریان دارد. شوخیهای فیلم با زمانبندیهای کمیک عالیشان، چنان در بطن آن تنیده شدهاند که بیرون از جهان سینمایی ویژهای که برساخته و شاید روی کاغذ، معمولی و حتی بیمزه جلوه کنند. اما در طول روایت، این شوخیها آن قدر خوب کار میکنند و آن قدر شادابی به فضای فیلم تزریق میکنند که گاهی از یاد میبریم شاهد چه کابوس بیپایان و جانخراشی هستیم. گذشته از همهی این امتیازها و نوآوریها، ایناریتو با بردمن نقبی عمیق میزند بر درونیات و روحیات یک هنرمند و فرایند معمولاً توانفرسای آفرینش یک اثر هنری را از زاویهی دید آفرینندهاش میکاود. اگر فقط یک دلیل برای تماشای این فیلم لذتبخش و درخشان لازم باشد، همین یک قلم هم به اندازهی کافی قانعکننده به نظر میرسد. (امتیاز: 10 از 10)