جستوجو / The Search
نویسنده و کارگردان: میشل هازاناویسیوس، بازیگران: برنیس بژو (کارول)، آنت بنینگ (هلن)، ماکسیم امیلیانوف (کولیا) و... محصول فرانسه و گرجستان، 2014، 149 دقیقه.
زنی که برای یک «انجیاو» کار میکند در چچن جنگزده با پسرکی آشنا میشود و رابطهای میان آنها شکل میگیرد.
میشل هازاناویسیوس این بار بر خلاف فیلم صامت آرتیست به دنیای پرسروصدایی پا گذاشته است؛ دنیای شلوغ و خونین جنگ که از دل آن آوارگی و گمشدگی و جنایت بیرون میآید. جنگ دوم چچن این بار دستمایهی سوژهپردازی فیلمساز فرانسوی است؛ جنگی که محدود به دامنههای نزاع روسیه و چچن نشد و از بطنش، بخشی از جریانهای افراطی امروزی دنیای اسلام - که گروههایی همچون داعش علمدارش شدهاند - عینیت پیدا کردند. اما هازاناویسیوس چندان کاری به این پیامدها ندارد. او حتی به تبارشناسی جنگ هم نمیپردازد و فارغ از انگیزههای نژادی، تاریخی، اقتصادی و ایدئولوژیک این نزاع (که رو به یکیدو قرن پیشین میبرد) صرفاً دوربینش را در لابهلای چند شخصیت تیپیکال مربوط به فیلمهای زیرژانر تبعات جنگ میگرداند. از این رو میشد این داستان را در هر زمینه و جبهه و مقطع دیگری هم پیریزی کرد و آب هم از آب تکان نخورد. این به آن معنی است که فیلم هیچ آبشخوری از فضای بومی سوژهاش ندارد و در سطحی عقیم و ناکارآمد، قصهای را تعریف میکند که میتوانست با اندکی تغییر در برخی جزییات بیاهمیت، در دو جنگ جهانی معروف یا نبرد ویتنام و آمریکا یا درگیریهای خونین بالکان هم رخ دهد.
فیلم ظاهری روشنفکرانه و پیشرو دارد، اما در عمق خود از روایتی سانتیمانتال فراتر نمیرود. ظاهر هنری آن، به نوع روایتپردازی هازاناویسیوس برمیگردد که برآیندی از چند قصهی بههمپیوسته را در روندی موازی حکایت میکند. قصهی پسرکی چچنی (حاجی) که بعد از قتل والدینش به دست روسها، دربهدر میشود، داستان خواهر همین پسرک (رایسا) که در جستوجوی برادر گمشدهاش است، داستان زنی (کارول) که کارمند بخش حقوق بشر اتحادیهی اروپا است و مأمور است تا با اثبات جنایتهای جنگی روسها، توجه جهانیان را به مظلومیت آوارگان چچنی جلب کند، و نهایتاً داستان یک جوان روسی (کولیا) که بدون خواست خودش سر از ارتش روس و جبههی جنگ علیه چچن درمیآورد و بهتدریج تبدیل به یک ماشین کشتار بیرحم میشود.
هازاناویسیوس این چهار داستان را در فراگردی موازی روایت میکند، اما در پایان دست به غافلگیری میزند و معلوم میشود که یکی از این داستانها (داستان سرباز روس) به موازات بقیه رخ نداده است و خودش مقدمهای برای شکلگیری داستانهای برادر و خواهر چچنی و زن کارشناس اتحادیهی اروپا بوده است. فیلم با حضور مدور سرباز جوان روس آغاز و فرجام میگیرد تا بر خلاف پایان خوش اثر (رسیدن خواهر و برادر به یکدیگر) نشانهای باشد بر روند مداوم جنگ و فلاکتهای ناشی از آن. اما انگار داستان همین سرباز برای فیلمساز جذابتر از بقیهی آدمهای فیلم بوده است، چه آنکه تنها مسیر دراماتیک این آدم قابلتأمل و باورپذیر جلوه میکند و داستانهای دیگر به رغم ظاهر پروپیمانشان خالی از سنجههای درست دراماتیک و موقعیتی هستند.
روایت کولیا به عنوان جوانی نوزدهساله که با بهانهگیری پلیس روسیه بر سر به همراه داشتن مواد مخدر، سروکارش ناگهان به سربازخانه و جبهه میافتد و دشواریهای موقعیتی آنجا در تحقیر شخصیت و تهدید جان و تنبیه بدن و تضییع حیثیت، حالوهوای معصومانهی اولیهاش را به اضمحلال میکشاند و تبدیلش میکند به یک سادیست افسارگسیخته که از کشتار بیگناهان و غیرنظامیان و فیلمبرداری از سبعیت همرزمانش لذت هم میبرد؛ این روایت پذیرفتنی و جذاب است تا آنجا که میشد آرزو کرد ای کاش هازاناویسیوس از سه قصهی دیگرش صرف نظر و با کمی گسترش و تعمیق، این اپیزود را پربارتر میکرد. مقطعهایی مانند شستوشوی جسد سربازان که به قتلی مشکوک جان باختهاند و وانمود کردن به اینکه در جبههی جنگ کشته شدهاند، حرف زدنش با اجساد، کتک خوردنش از مافوق و الزامش به رفتارهای ناهنجار، خوابیدن زیر بالگرد در حال صعود و... به مثابه پلههایی تدریجی هستند که حکایت این سرباز را پربارتر و متقاعدکنندهتر میکنند.
اما سه داستان دیگر بیشتر از آنکه روی عمقشان کار شده باشد، کش داده شدهاند و با یک سرهمبندی هندیوار (رسیدن تصادفی خواهر و برادر به یکدیگر در آخرین لحظات) هم به فرجام میرسند؛ اینکه این پسرک دهساله با نوزادی در آغوش، جادهای طولانی را با هدفی نامعلوم طی کند، البته موقعیتی زیباست و فیلمبردار هم نمودهای جذابی را از حضور پسرک در مسیر ثبت کرده است، اما ماجرا در حد همین ایده و نهایتاً چند تصویر گیرا باقی میماند و به فعلیت هنری دست پیدا نمیکند. او بعد از چند استقرار و گریز، طبق روندی قابلپیشبینی، گذرش به کارول میافتد و او هم با کمی محبت و اطعام و موسیقی و رقص و نقاشی و تبادل لغات زبان (که برای ما ایرانیها این آخری اغلب یادآور مبادلهی واژگان زبانی بین نایی و باشو در فیلم معروف بیضایی است)، مهر دل پسرک را به دست میآورد و البته از وظیفهی انسانیاش در بیدارسازی وجدان همگانی هم در صحنههایی بهشدت شعاری و ژورنالیستی (مانند سکانسی که در نشست اتحادیهی اروپا در حال سخنرانی درباره جنایتهای جنگی روسهاست و اغلب حاضران هم در حال چرت یا مکالمهاند) غافل نمیماند. از همه برتر موقعیت خواهر (رایسا) است که بدون هیچ عقبه و عمق شخصیتپردازانه و دراماتیکی، فقط دنبال برادرش میگردد که آخر هم به آرزویش میرسد.
جستوجو اثری فاقد روح زمانهاش است. شاید اگر این فیلم در همان زمان اوج نزاعهای چچن و روسیه در دوران زمامداری بوریس یلتسین ساخته میشد، دستکم در ابعاد رسانهای میتوانست مؤثر باشد. اما اکنون در زمانهی رشد جریانهای رادیکال اسلامی در منطقه که یکی از ریشههای مکانیاش هم به داغستان و چچن معطوف است، تمرکز بر چنین ایدهای، بدسلیقگی مثالزدنیای است. شاید لازم بود هازاناویسیوس قبل از ساخت فیلم، اثر همنام دیگری درباره کمک یک مرد به یک کودک در یافتن خانوادهاش در فضای جنگ یعنی جستوجو اثر فرد زینِمان (۱۹۴۸) را دقیقتر میدید و بیشتر به ارزش دادهها و بضاعتهای دراماتیک سینما پی میبرد. جستوجوی هازاناویسیوس، عاری از عنصر جستوجو و کندوکاو در شخصیت، موقعیت و درام است.