نویسنده و کارگردان: محسن عبدالوهاب، تصویربرداران: محمدرضا جهانپناه، محمدرضا تیموری و محسن عبدالوهاب، تدوینگر: احمد وفایی، صدابرداران: رشید دانش، ماهان جعفرزاده، وحید رضویان، احمدرضا طائی و میثم حسنلو، آهنگساز: رضا مرتضوی، مشاور پروژه: رخشان بنیاعتماد، تهیهکننده: مجتبی میرتهماسب.
اگر پرداختن به زندگی و نحوهی فعالیت کارآفرینان موفق را مهمترین اصل برای قرار گرفتن در مجموعهی مستند کارستان بدانیم باید پذیرفت بنیانگذار محک متفاوتترین فیلم در این مجموعهی فعلاً ششقسمتی است. این تفاوت حتی از انتخاب عنوان فیلم آشکار میشود که بر خلاف نمونههای مشابه، نهتنها هیچ تلاشی برای ایجاد کنجکاوی در ذهن مخاطب ندارد بلکه عکس رسم معمول و به صورت مستقیم، سوژهی اصلی خود را هدف قرار داده است: بنیانگذار مؤسسهی حمایت از کودکان سرطانی؛ یا با عنوان اختصاری آن «محک».
فیلم حتی در مسیر اشاره به نحوهی کارآفرینی و میزان یا کیفیت آن نیز متفاوت عمل میکند و بدون نزدیک شدن به برخی جزییات - که تازه پس از تماشای فیلم، کنجکاویبرانگیزتر هم جلوه میکنند - بهراحتی از روی آنها میپرد و سعیده قدس را بیشتر به عنوان یک زن موفق (در عرصهی اجتماع) معرفی میکند تا مثلاً یک کارآفرین نمونه (در سطح کشور). نکتهی بسیار مهمی که این مستند اصلاً و اساساً بر پایهی آن شکل گرفته است.
فیلم با بخش کوتاهی از سخنرانی خانم قدس در جزیرهی کیش و در حاشیهی کنفرانس «تداِکس» آغاز میشود؛ جایی که بنیانگذار این مؤسسه (که با هدفِ حمایت توأمان از کودکان مبتلا به این بیماری و خانوادههای آنان راهاندازی شده است) میگوید ابتلای دخترش به بیماری سرطان، او را به فکر راهاندازی این مؤسسه انداخت: «وقتی در راهروهای بیمارستان با مادرِ خوشقلب و امیدوار یکی از کودکان سرطانی مواجه شدم، با خودم قسم خوردم از این پس فقط در جستوجوی یاد گرفتن از آدمهای اطرافم باشم. بنابراین رفتم تا این ایده را عملی کنم؛ و رفتن من، گام نخست برای کمک گرفتن از آدمهای دور و اطرافم بود؛ کمکهایی که از در و دیوار میریخت و... خوشبختانه نتیجهاش این شد که امروز در سرزمین ما هیچ کودک مبتلا به سرطان، از روی فقر و نداری نخواهد مُرد.»
مخاطبان این فیلم و شاید برخی خوانندگان این یادداشت (بهخصوص آنها که در پی الگو گرفتن از کارآفرینان موفقِ جامعه هستند) پس از این اشارهی گذرا احتمالاً از خود خواهند پرسید بیمارستان و اقامتگاه محک چهگونه و با صرف چه هزینهای راهاندازی شده است؟ یا از راهاندازی این بیمارستان و مؤسسهی خیریه چند سال میگذرد که به چنین دستاوردهایی (از جمله افتتاح «محک» در مشهد و گسترش فعالیتهای تحقیقاتی درباره سرطان) رسیده است؟ اما این پرسشها و نکتههای مشابهی که پس از آن ذهن را اشغال میکنند مواردی هستند که فیلم مورد بحث، هیچ پاسخی و به عبارت دیگر هیچ ایدهای برای پاسخگویی به آنها ندارد. این مستند در نهایت تعجب حتی از کنار جذابیت هستهی درونی خود (یعنی کودکی که سرطانی شدن سلولهای زندگیاش شکلگیری چنین مؤسسهای را رقم زده است) نیز عبور کرده و در حقیقت، کمترین بهره را از پتانسیل موجود در این بخش از ماجرا برده است. در حالی که پرداختن و تمرکز بر این نکته، بهتنهایی میتوانست آن را به جایگاه قابل قبول و بهتری برساند.
در مجموع به نظر میرسد سازندهی فیلم، بیشتر در پیِ تهیهی یک گزارش محدود و اجمالی از این مجموعه، و کار سترگ و قابل ستایش آن بوده است؛ و به همین خاطر از تأثیر انعکاس حضور و سایهی تصویربرداران و صدابرداران متعددِ فیلم روی کاشیها، شیشهی کمدها، لباس افراد و حتی سایر بخشها چشمپوشی کرده است (جالبترین نمونهاش: نمایش یکی از آنهاست در هنگام ضبط تصویر از جشن محک!) در حالی که معمولاً در مستندهای غیرتلویزیونی و خارج از روالِ گزارشی و خبری، چنین نکتههایی بیشتر نقطهضعف شمرده میشدهاند تا اتفاقهایی غیرقابل کنترل در جریان کار؛ و احتمالاً به خاطر پیروی از همین رویه هم هست که در صحنهی بازدید فرزند خانم قدس از بیمارستان (جایی که کیانا شریفی میگوید حدود 25 سال پیش در آنجا بستری بوده) بازی یکی از کودکان بیمار با بوم صدابرداری تا این حد جذاب از کار درآمده است؛ و بر خلاف تصور، اصلاً اضافه یا فاصلهگذارانه هم نیست. به عبارتی دیگر و بر خلاف آنچه از فیلمساز پرسابقهای با خصوصیات محسن عبدالوهاب انتظار میرود، مستند مورد بحث، هیچ طرح و نقشهای برای بیان اطلاعات مورد نیاز درباره بنیانگذار محک ندارد؛ و اگر در طول کار به نکتههایی هم اشاره شده است، حاصل «اتفاق» بوده، نه محصول استراتژیِ بهکاررفته در فیلم. واضحترین نمونهاش اشارهی گذرای یکی از بازدیدکنندهها به نگارش کتاب کیمیا خاتون توسط سعیده قدس است که میتوانست بخشی از زنجیرهی موفقیتهای بنیانگذار محک باشد اما فیلم، به شکلی ساده و بهظاهر کماهمیت از کنار آن عبور کرده است.
نکتهی قابل ذکر بعدی که متأسفانه باز هم در فیلم از پرداخت کافی برخوردار نیست، اشاره به تأثیر مستقیم خانواده بر موفقیتِ شخصیتِ محوریست؛ نکتهای که بنیانگذار محک، خود نیز به آن اذعان دارد و در بخشی از فیلم درباره آن میگوید: «در ارتباط با مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی یک زن، اول، بحث مادر بودن، سپس همسر بودن و در نهایت، فعالیت اجتماعی اوست که اهمیت دارد. من هیچوقت نمیتوانم به بهانهی فعالیت اجتماعی، از غذا درست کردن برای همسر و فرزندانم شانه خالی کنم؛ و منظورم از فعالیت اجتماعی، شغل یا اشاره به زنی نیست که در اقتصاد خانواده به اندازهی همسرش سهم ایجاد کرده است. ماجرای زنِ شاغل با زنی که از نظر مالی تأمین است و میخواهد فعالیت اجتماعی داشته باشد فرق دارد.» اما بر خلاف آنچه سعیده قدس در بنیانگذار محک به زبان میآوَرَد، آنچه در فیلم به نمایش درمیآید، حضور صددرصدی و تقریباً همیشگی او در «محک» و در میان دوستان و همکارانیست که چرخهای این مؤسسهی خیریه را به حرکت درمیآورند (اشارهی دیگری به آنچه در فیلم وجود ندارد). از این منظر، تنها بخشهای این مستند که گریزگاهی برای پناه گرفتن از سیل حوادث جاری در مؤسسه به نظر میرسد، فصل ملاقات خانم قدس با مادر خود و اهدای گُل به او در آستانهی روز مادر و تحویل سال نو است؛ جایی که قرار است برشی از محل زندگی بنیانگذار محک را به نمایش بگذارد و البته برگردان تصویریِ دیدگاه او درباره تأثیر و اهمیت روابط خانوادگی بر موفقیت آدمها باشد: «برای ارزیابی رفتار یک آدم نیازی نیست به انبوه فعالیتهای اجتماعی یا تنوع مدیریتهایش اشاره کنید. کافیست به روابط و رفتار او با نزدیکان و آدمهای نزدیکش دقت کنید؛ عاملی که مثل ریشهی یک درخت عمل میکند و اگر سلامت کافی نداشته باشد حتماً باعث میشود یک جای کار بلنگد.» اما نکته اینجاست که استراتژی مورد بحث، در این نقطه با بنبست مواجه شده و اصلیترین «چشم اسفندیار» فیلم را رقم زده است. این بخش از فیلم میتوانست بهترین و مناسبترین زمان برای معرفی روحیه و دیدگاههای نادر شریفی (همسر سعیده قدس) درباره موفقیت و فعالیتهای اجتماعی همسرش باشد؛ فردی که تأثیر مستقیم حمایتهای او (در عملکرد بنیانگذار محک) بهراحتی قابل مشاهده است اما در فیلم به صورت کامل زیر سایهی او قرار گرفته است. از این منظر شاید بتوان شاخصترین لحظهی حضور نادر شریفی را بخش حضورش در حاشیهی یکی از جشنهای مؤسسهی محک دانست. در این بخش از فیلم، شریفی آگاهانه کنار میایستد تا همسرش و مردی که از او تقاضا کرده، با هم عکس یادگاری بگیرند؛ رفتاری که دستکم در جامعهی مردسالار ما، بیش از یک نمونهی ساده و حتی «پیش پاافتاده» به نظر میرسد؛ و خوشبختانه این بار بهخوبی در فیلم به «ثبت» رسیده است.