جشنوارهی امسال سینماحقیقت تفاوتی اساسی با جشنوارههای از نوع خودش مثل جشنوارهی سینمای جوان، جشنوارهی فیلم کوتاه (تهران، اصفهان و غیره)، جشنوارهی فیلم رشد، جشنوارهی سوره و... دارد؛ و آن بلیتی شدن سانسهای نمایش برای عموم است. و مثل هر تغییری این هم مخالفانی دارد، شاید حتی در میان برخی از برگزارکنندگاناش. بهیاددارم جشنوارهی «سینما آزاد» که پیش از انقلاب برگزار میشد هم پولی بود و برای دیدن فیلمها باید بلیت میخریدیم. باید بدانیم که در اکرانهای سینما آزاد گاه وسط نمایش، فیلم پاره میشد که بهمعنی نابود شدن چند فریم از فیلم ۸ میلیمتری برای همیشه بود، کادر آن فیلمها 4:3 بود و یکسوم اندازهی پردهی سالن سینما، با کیفیت صدای مونو و همچنین فقدان امکان تصحیح رنگ و خلاصه خیلی چیزهای دیگر که تماشاگر ِ خوگرفته به کیفیت استاندارد جهانی ِ فیلمها، باید بر خود فرض میکرد. قیمت بلیتهای آن جشنواره نسبت به بلیت سینماهای معمولی نصف قیمت بود، یعنی ده تا پانزده ریال که با توجه به قیمت هفت تومان در برابر یک دلار، پول کمی نبود. حالا ما را چه میشود که برای دیدن فیلمهای مستندی که دستکم برای تولید هر دقیقهاش حداقل یک تا یکونیم میلیون تومان خرج شده و کیفیت تصاویرش چنان است که بهترین فیلمبردارهای دوران فیلم آنالوگ باید خواباش را میدیدند و کیفیت صدای برخی از آنها دالبی است و برای بسیاری از این مستندها واقعاً آهنگسازی شده؛ اغلب ما بهشدت مخالف پرداخت پول بلیت برای دیدنشان هستیم؟ البته باید پذیرفت که وضع مالی خراب است و وضع جیب مردم افتضاح.
صحبت از نقش پول شد، خوب است از یکی از فیلمهای همین جشنواره شروع کنیم:
روزی که رفت ساختهی هادی معصومدوست، ۷۱ دقیقه.
این فیلم دنبال ریشهیابی تخریب گاه بنیادین محلههای شهرها به بهانهی توسعهی شهری رفته و در یکی از گرهگاهها رسیده است به نیت پشت این قضیه؛ به میل شدید مهارنشدنی ِ «توسعهی شهری» در مشهد؛ میل شدید مهاجمی که در چند دهه چهرهی شهرها را تغییر داده و باز هم در پی تغییر همین چهرههای متغیر است! این میل مهاجم باعث شده که اهالی خود این شهرها هم بعد از چند سال شهر و محلهشان را دیگر خوب بهخاطر نیاورند و نوعی حس گمشدگی در شهر و دیار مألوف خود داشته باشند. حالا انگار برای شهروندان این حس عادی شده باشد که وقتی در کوچه و خیابان راه میروند احساس کنند که در یک کارگاه عملیات ساختمانی زندگی میکنند! عملیات ساختمانیای که هرگز قرار نیست تمام شود. معصومدوست روی همین قضیه انگشت گذاشته که پشت همهی این «توسعه»ها کسب پول خوابیده، هرچه بیشتر بهتر! در خود فیلم گفته میشود که از قدیم زیارت امام رضا (ع) مشهور بوده به حج فقرا. اما با اجرای طرح «توسعهی شهر مشهد» این حج فقیرانه بدل شده به یک زیارت لوکس شهری برای ثروتمندان و تمام کارها انجام شده تا فقرایی که میتوانستهاند با اندک پولی به ساکنانی که خانههایشان را برای چند روز اجاره میدادهاند، دیگر نتوانند بهراحتی به این حرم دسترسی داشته باشند! درعوض جای آن خانههای مشهدیهای حاشیهی حرم را هتلهای لوکس پنجستاره گرفته. از همین بابت روزی ... فیلم مهمی است و ایکاش روی همین بخش بیشتر تمرکز میکرد. با این وجود فیلم روی مسایل مهمی انگشت گذارده و ضمناً باید توجه داشت که چنین مسایلی همچنان بکر و تازه است و در هر شهر و دیاری در حال تکرار.
فرزندان شب کاری از بهروز نورانیپور، ۸۳ دقیقه
از نورانیپور پیشتر A157 را در سال ۹۴ دیده بودیم، فیلمی صمیمی در مورد سه خواهر که اسیر داعش شده بودند و بلاها و مصیبتهای فراوانی دیده بودند که در آن سال جایزهی بهترین فیلم مستند را در جشنوارهی سینماحقیقت دریافت کرد. برداشتام این بود که فیلم قالب مناسب یک فیلم بلند را نداشت و میتوانست در قالبی کوتاه به فیلم جمعوجور و محکمتری بدل شود. فرزندان شب اما بهلحاظ ساختار و روایت فیلم بهتری است و قدرت و تأثیرگذاریاش صرفاً وابسته به پدیدهی پلید داعش و خطر شستوشوی مغزی بچههایی که فریب این گروه را خوردهاند، نیست بلکه بهدلیل ساختار درستی است که دارد؛ هرچند با یک اما! «اما»ی فیلم وجود یک رشته کلیپهای پویانمایی است که هر هفتهشت دقیقه یکبار وسط فیلم میآید و مثلاً تصویرگر تأثیر مخرب داعش بر ذهن انسانها و اصلاً کل جهان است. انگار تولیدکننده و سرمایهگذار فیلم ترسیده باشند که مبادا سکانسهای طولانی حضور یک عده کودک داعشی که بیمحابا و با صراحت و صداقت از اعتقادات ارتجاعیشان دفاع میکنند، باعث شود تماشاگر تحت تأثیر این اعتقادات قرار گیرد! اگر واقعاً حدسام درست باشد وای به حال ما! اما مهمترین ویژگی فیلم از نظر من همان بیطرف بودن فیلم در مقابل بچههای داعشی است که مجدانه از باورهای شگفتانگیز و قرن دوم میلادیشان دفاع میکنند. همین ابراز عقاید فیلم در فضایی سرشار از سکوت و تمرکز، فیلم را جذاب و دیدنی کرده و باعث میشود بینندهای که کنجکاو است بداند داعشیهای چه موجوداتی هستند و بیشتر مشتاق دنبال کردن فیلم شوند. و درعینحال خطر گسترش چنین حرکتهایی در جامعه را لمس کند.
روح پیتر سلرز، ساختهی پیتر مداک، ۹۳ دقیقه
مستند پرترهای در مورد پیتر سلرز با اسمی کاملاً بامسما. مداک کارگردان فیلمی بوده که 42 سال پیش از روح ... با حضور سلرز و جمع کثیری از بازیگران نامدار آن روزگار ساخته بوده و بهخاطر شکست تجاری سنگینی که بابت همین فیلم خورده، تا پنج سال پس از آن نتوانسته هیچ فیلمی بسازد؛ و اکنون که سلرز سالهاست از دنیا رفته، با این فیلم سراغ این نابغه و شخصیت یگانه رفته و روح او را احضار کرده و به واکاوی او دست زده است. عشق همراه با احترام فراوان کارگردان فیلم در کنار زجری که از کار کردن با سلرز متحمل شده بوده، واقعبینی نمایان و ارزشمندی که مداک در پرداختن به زوایای پیدا و پنهان شخصیت سلرز داشته، تشخصی به فیلم داده که باعث شود یکساعتونیم شاهد دنیایی از بامزگی، شور و زیبایی کار هنری، البته با اشک و افسوس فراوان ِ ناشی از دسترفتن چنان نابغهای باشیم. بیگمان روح ... را میتوان فیلمی الگویی برای ساخت مستند پرتره به حساب آورد.
خانم و آقای تامپ، کاری از فرهاد ورهرام، ۴۲ دقیقه.
فیلمی استادانه با ریتمی پرضرب، روایتی پروپیمان و برخوردار از پژوهشی غنی. داستان یک آلمانی ِ ارمنیتبار که پنجاه سال مقیم ایران بوده و چند سالی است درگذشته است و اینک زندگیاش توسط همسر آلمانیاش که دیگر میخواهد پس از شصتسال زندگی در ایران به وطناش برگردد، روایت میشود. این زن و شوهر عاشق اسب و سگ تازی بودهاند و اصلاً همین عشق آنها را به هم رسانده و به ایران کشانده بوده است. این دو با کار و سفرهای متعدد در سراسر ایران شدهاند دایرهالمعارفی برای اسب و سگ تازی و توانستهاند سالها زندگیای پر از هیجان و جستوجو را در دل طبیعت رنگارنگ ایران تجربه کنند. فیلم تنها محدود به اینها نیست و تاریخ تحولات نزدیک به یک قرن را از طریق زندگی پروپیمان آقای تامپ یا درواقع تامپاشیان در چندین کشور (بهخاطر مهاجرتهای خواسته یا ناخواستهی او) دنبال کرده است: سالهای انقلاب بلشویکی و جنگ داخلی در شوروی، بعد رفتن به آلمان و گرفتار شدن در ماجرای برآمدن نازیها و مهاجرت به ایران و ماندگار شدنش و باقی ماجرا. این بخشهای تاریخی را ورهرام به طرزی استادانه و حتی تکاندهنده (بهمدد فیلمهای مشهوری از آیزنشتین و ژیگاورتوف) بهخوبی روایت میکند. این سکانسها صرفاً برای تصویر دورانی که تامپ از سرگذراند نیست بلکه سبب میشود تصویری از نوعی زندگی که او مستقیم یا غیرمستقیم تجربه کرد به ما منتقل میکند. مثلاً نماهای تیرباران انقلابیون به دست روسهای سفید در جنگ داخلی شوروی، تأثیر شدیدی بر بیننده میگذارد؛ بهگونهای که حداقل من ِ بیننده تا چند دقیقه پس از دیدن آن صحنه شوکه شده و نتوانستم فیلم را راحت دنبال کنم. خلاصه اینکه خانم و ... در کارنامهی ورهرام اثری دریادماندنی است و امید که اکران مناسبی داشته باشد.
همنفس، کار محمدحسن دامنزن، ۴۰ دقیقه
این فیلم هم مانند زنجموره مستندی که دامنزن حدود سال ۹۳ ساخت در مورد دو زمینهی مورد علاقهی کارگردان است: زن و پناه دادن به حیوانات. کمتر فیلمی از این مستندساز دیدهایم که یک یا زنانی نقش اصلی یا محوری در آن نداشته باشند. اگر در زنجموره یکی از زنان اصلی فیلم بهرغم سنتی بودن و بهجاآوردن آداب و شعایر مذهبی، نسبت به سگها بسیار مهربان است، در همنفس شعله رئوفی با پایگاه فکری و اجتماعیای کاملاً متفاوت، خانهاش و کل هستیاش را بیدریغ در اختیار گربههایی میگذارد که توسط صاحبانقبلیشان رها شدهاند. فیلم روی مشکلات بیپایانی متمرکز شده که خانم رئوفی با آنها دستپنجه نرم میکند ازجمله نداشتن جای کافی برای نگهداری از گربهها، پولاش که مدام دارد ته میکشد و تنهایی. سکانسهای بسیار جذاب و مؤثری در فیلم هست که وضعیت آشفته و پرتناقض زندگی او را نشان میدهد ازجمله اینکه تهیهی غذا برای گربههایش خیلی طول میکشد و معلوم است برای آن وقت و پول زیادی صرف میکند، اما غذای خودش بسیار ساده است: نیمرو و نان. و همین را هم که میخواهد بخورد، گربههایی که مدام رو سروکولاش هستند نمیگذارند و ناچار است به توالت برود و روی درپوش توالت فرنگی بنشیند و در تنهایی غذا بخورد! سکانس بسیار مهم دیگری هم هست: شب است، خانم رئوفی در رختخواب دراز کشیده و دستکم هفتهشت گربه زیر و روی لحاف و روی بدن و سر و صورتاش وول میزنند و گاه میلیسندش. نور اتاق به شیوهای ضدنور پرداخت شده و صدای بیرون از کادر خانم رئوفی را میشنویم که از قول مادرش داستان پیرزنی تکوتنها و صاحب دهها گربه را میگوید که به خاطر همین گربهها کسی به او سر نمیزده و پیرزن سکته کرده و مرده و چون در ِ اتاق قفل بوده و گربهها چیزی برای خوردن نداشتهاند، افتادهاند به خوردن جسد پیرزن. مادر شعله گفته بوده: «میترسم زندگی تو هم اینجوری تمام شود». و زندگی شعله رئوفی با شباهت شگفتآوری با فاجعه پایان میپذیرد: او و بسیاری از گربههایش در یک آتشسوزی اتفاقی خاکستر میشوند!
خط باریک قرمز، کار فرزاد خوشدست، ۹۰ دقیقه.
این فیلم بیشترین بازخورد مثبت را از تماشاگران گرفت؛ هرچند بیشتر بهخاطر داستان آن که در یک کانون اصلاح و تربیت پسران میگذرد، اما بهحتم بهواسطهی ساختار مناسب و چیرهدستانهی کار که معمولاً تماشاگر عام چندان توجهی بدان ندارد، اما اثرش را ناخواسته و غیرمستقیم بر برداشت او میگذارد. خط باریک قرمز داستان یک کارگردان تئاتر است که به کانون اصلاح و تربیت رفته و قصد دارد تعدادی نوجوان بزهکار و حتا جنایتکار ِ بااستعداد را برگزیده و با تربیت آنها بهعنوان بازیگر، تئاتری را بهصحنه ببرد. یکی از بهترین اتفاقها در این فیلم فلو کردن تصویر تمام نوجوانان این کانون، استفاده از ماسک یا گریمهای سنگین و بهکارگیری تنها اسم کوچک این بچههاست و درنتیجه اجتناب از شناخته شدن آنان برای عموم تماشاگران است. فیلم بهلحاظ اینکه داستان بهپیش بردن شکلگیری این گروه تئاتری از آغاز تا انتها، امکانات و گروه حرفهیی و کار پرحوصله در آن فضا، فیلم موفقی هم هست. یکی از مهمترین نکات فیلم آن است که یک پروژهی تئاتردرمانی، از آغاز تا پایان، چهگونه بهپیش برده میشود. از جنبههای درسآموز فیلم یکی هم این است که تا پایان بر تماشاگر معلوم نیست که این تئاتر موفق خواهد بود یا نه و جدای از جنبهی دراماتیک، دارای بار پژوهشی هم هست.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: