زیر پوست شهر (1379) محصولی از سینمایی موسوم به اجتماعی است که داستان زندگی خانوادهای را روایت میکند که مادر خانواده، طوبیخانم (گلاب آدینه) کارگر کارخانه است و پسر بزرگش عباس (محمدرضا فروتن) بار کمک به خانواده را بر دوش میکشد اما سودای رفتن به ژاپن دارد. او از سوی دیگر دلبسته دختری هم هست ولی تمام نقشههایش برای رفتن نقش بر آب میشود و به کارهای خلاف روی میآورد و در انتها با کمک طوبی از مهلکهای که در آن افتاده میگریزد و ما میمانیم و طوبیخانم و کوهی از مشکلاتی که نه حل خواهند شد و نه خانواده طوبی راهی برای گریز از آنها دارد. اما این تمام داستان نیست.
بر اساس سنت فیلمهای اجتماعی و از آنجا که فرد و فردیت در آنها محلی از اعراب ندارند و پرداختن به معضلات اجتماع در دستور کار است، زیر پوست شهر مشحون از داستانهای فرعی است. محمود (محسن قاضیمرادی) شوهر طوبی با همدستی عباس به دنبال فروختن خانه هستند. دلمشغولی علی (ابراهیم شیبانی) پسر دیگر خانواده به مسائل اجتماعی و حق رأی همسنوسالانش است. حمیده (حمیرا ریاضی) دختر بزرگ خانواده حامله است و از شوهرش کتک میخورد. محبوبه (باران کوثری) دختر کوچک خانواده با دختر همسایه دیواربهدیوارشان معصومه (مهراوه شریفینیا) دوست است. معصومه به دلیل بدرفتاری برادر معتادش از خانه میگریزد. مادر معصومه (مریم بوبانی) به دلیل نداری و فقر و فاقه، عزای عروسی دختر بزرگش را دارد. ناصر (علی اوسیوند) صاحبکار عباس بجز همسرش با زن جوان دیگری ارتباط دارد. دختری به نام ناهید (نازنین فراهانی) دل در گرو عباس دارد. مرندی (مهرداد فلاحتگر) که به عباس پیشنهاد یک کار نانوآبدار داده است، دنبال کار خلاف است.
در واقع یکی از مهمترین معضلات فیلمی که داعیه پرداختن به معضلهای اجتماعی را دارد، این است که در زمانی نزدیک به صد دقیقه تا آنجا که توانش را دارد، میخواهد هیچ معضل اجتماعی را از قلم نیندازد. به این ترتیب شخصیتهایی وارد داستان میشوند که روند طبیعی زندگی خودشان را طی نمیکنند و فیلمنامهنویس لباسی بر قامتشان دوخته و آنها را جلوی دوربین فرستاده است. در این میان، فیلم با عباس به عنوان شخصیت اصلی آغاز میشود اما از آنجا که باید فرصتی فراهم شود تا فیلمنامه بتواند خیل شخصیتهای فرعی را وارد داستان کند، ناگهان عباس به بهانه رفتن به سفر از داستان خارج میشود. شاید در این میان مخاطب از خودش بپرسد که شخصیتهای این داستان پرجمعیت چه ویژگی دارند که او باید زندگیشان را از ابتدا تا انتهای فیلم دنبال کند؟ طوبی کیست؟ کدام ویژگی شخصیتی در او هست که وی را ممتاز و یکه میکند تا ما زیروبم زندگیاش را دنبال کنیم؟ آیا قرار است مشت نمونه خروار باشد؟ آیا طوبی نمادی از زنانی است که در زندگیشان این همه گیر و گرفتاری دارند؟ آیا تماشاگر از خودش میتواند بپرسد که تماشای این همه ناکامیها و نرسیدنها بر پرده سینما چه فایدهای دارد؟ سینمای اجتماعی در واقع هیچگاه به چنین پرسشهایی پاسخ نمیدهد چرا که گفته میشود، وظیفه هنرمند طرح درد است و نه ارائه درمان.
فیلم اجتماعی تنها میتواند یک روی سکه را نشان بدهد و کاری به روی دیگر داستان ندارد. این نگاه تکبعدی مانع از این میشود که مخاطبان باور کنند داستان زندگی همیشه و همواره یک «ور» داشته باشد. در سینمای اجتماعی همیشه حکایت نرسیدنها روایت میشود و چون این روایت ربطی به زندگی واقعی ندارد، در موارد بسیاری پایانبندی به گونهای نپذیرفتنی رخ میدهد و شخصیتها رها میشوند و فیلم نشان نمیدهد - در واقع نمیتواند - که سرنوشت این شخصیتها چه خواهد شد؟
طوبی وسایل پسرش را برایش آورده است، مابقی پول خانه را هم آورده تا به عباس بدهد و معتقد است وقتی افراد خانواده دور هم نباشند، دیگر خانه معنایی ندارد. در واقع با همین دیالوگ، مخالفت شدید طوبی با فروش خانه به رضایت و رضامندی او به سرنوشتش تغییر میکند. به این ترتیب میتوان دید که در یک فیلم اجتماعی، داستان و شخصیتها تابعی از خواست و اراده فیلمنامهنویس و کارگردان هستند. آنها از خودشان ارادهای ندارند که نتیجه طبیعی عملکردشان باشد. وقتی عباس از سفر کذایی برمیگردد، محبوبه میخواهد ماجرای رفتن حمیده را برایش تعریف کند اما طوبی بهشدت مخالفت میکند، چون عباس ممکن است کاری بکند که به نفع زندگی حمیده نباشد. عباس سراغ حمیده را میگیرد. طوبی به دروغ میگوید شوهرش با هزار سلام و صلوات آمده و او را با خودش برده است. عباس با پوزخند میگوید مثل همیشه. همین و تمام! این عکسالعمل عباس است که میخواست برود به سراغ شوهر حمیده و همه چیز را تمام کند اما چون فیلمنامه به طور طبیعی باید به شخصیتها و داستانهای دیگری بپردازد، پس ماجرای حمیده درز گرفته میشود. ماجرای مدرسه و کلاس فوقالعاده محبوبه هم همین طور. ماجرای فرار معصومه نیز بیسرانجام باقی میماند. ماجرای علی و رشد فکریاش هم ابتر میماند. در واقع آدمهای داستان برای نویسنده مهرههایی چیدهشده هستند که باید وارد داستان شوند و در جایی که تشخیص آن با خودشان نیست، از آن خارج شوند. در داستانی که قرار است همه چیز «رئال» باشد و واقعیت اجتماعی حرف اول را بزند، این گونه پردازش شخصیتها و داستان نقض غرض است.
زیر پوست شهر بیش از آن که گزارشی از اجتماع معاصر باشد، بهواقع تلقی نویسنده و کارگردان از شرایطی است که جامعه بر آدمهایش تحمیل کرده است. از آنجا که طبعاً نمیتوان در سینما به ریشههای ایجاد چنین شرایطی پرداخت، لاجرم باید به شاخوبرگها توجه کرد. به بدنه این درخت نگاه کرد و از روی زخمهای ایجادشده بهسرعت عبور کرد چرا که پرداختن به آنها تبعاتی دارد که مهمترینش به نمایش درنیامدن آثاری است که ریشه را بر شاخه ترجیح دادهاند؛ آثاری مانند زیر پوست شهر گزارشی جانبدارانه از واقعیت به شمار میآیند که دست بر قضا در سینمای ایران بسیار پرطرفدارند و بسیاری ترجیح میدهند هم به ریشه نپردازند و هم تصویری پذیرفتنی از شاخهها و برگها به تماشاگرانشان نشان دهند. این رشته سرِ درازی دارد و شرح مفصل آن شاید روزی روزگاری قلمی شود.