ابد و یک روز (سعید روستایی)
چراغ اول؛ چراغ پرنور
محمد موبینی
ابد و یک روز و ایستاده در غبار پدیدههای جشنواره سیوچهارم فجر بودند. روند روبهرشد ظهور فیلمسازان جوان که سالهاست آغاز شده، بهمن سال گذشته بهنوعی به اوج خود رسید و دو جوان تازهوارد، فیلمهایی ساختند که از نظر خیلیها بهترین آثار جشنوارهی پروپیمان فجر بودند. در این میان سعید روستایی بیشتر مورد توجه هیأت داوران فجر قرار گرفت. شاید چند سال پیش کمتر کسی تصور میکرد که روزی یک جوان 26ساله بتواند نخستین تجربهاش در ساخت فیلم سینمایی را به موفقترین فیلم جشنواره تبدیل کند. اما ابد و یک روز علاوه بر این مهم، موردپسند عموم تماشاگران هم قرار گرفت و سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و سپس فروش بالا در گیشهی اکران نوروزی (بیش از شش میلیارد تومان) را تجربه کرد.
جزییات دلپذیر
از همان لحظه و نمای ابتدای فیلم، آنچه بیش از همه به چشم میآید توجه به جزییات است. قصه درباره یک خانوادهی پرجمعیت جنوبشهری است که بیش از آنکه از فقر مادی رنج ببرند (چندان فقیر نیستند)، دچار فقر فرهنگیاند. جزییات زندگی چنین خانوادهای برای طیف وسیعی از مخاطبان آشناست و اصولاً چنین داستانی بستر مناسبی است تا سازنده اثر جزئینگری خود را به نمایش بگذارد. این توجه به جزییات از طراحی صحنه و لباس آغاز میشود (پتوی پاره، عروسک، اتاق پر از خرتوپرت، سیگار لای دیوار، بستهبندی تریاک، پوشش شخصیتها و...) آغاز میشود و تا آنجا پیش میرود که بخش مهمی از شخصیتپردازی اثر را بر عهده بگیرد (مادری که کلاً چیزی را دور نمیریزد و غذا را با نان زیاد برای پسرش لقمه میگیرد و...). تمرکز دکوپاژ در کارگردانی و طراحی موقعیتها و دیالوگها در فیلمنامه نیز به گونهای است که این جزئینگری را بیشتر به چشم بیاورد.
بامزه باش!
ابد و یک روز آشکارا فیلم تلخی است و این موضوع علاوه بر اینکه میتوانست دام سانسور را فعال کند، ممکن بود مخاطب را نیز بهمراتب بیش از این آزار بدهد. پس همراه کردن طنز با لحظههای تلخ فیلم، تماشای آن را لذتبخشتر و هضمش را آسانتر کرده است؛ و مهمتر از همه، مفهوم پسزمینهی اثر را تکمیل و آن را قابلتعمیم کرده است (مانند صحنهی دعوای محسن و مرتضی با دوست خواهرزادهشان یا کنایههای برادر و خواهرها به یکدیگر در میان جروبحث). با این حال این هوشمندی در مورد تمام موقعیتها و دیالوگهای طنزآلود نیز صدق نمیکند و در مواردی تلاشها صرفاً در جهت خنداندن مخاطب بوده و بس.
هدایت بازیگران
یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم که ما را به تحسین وامیدارد، بازیهای درخشان بازیگران است. تاریخ سینما نشان داده است که بازیهای برونگرا بیشتر مورد توجه قرار میگیرند و اگر فیلمی درست از آن بهره گیرد، بسیار مورد توجه قرار میگیرد. طراحی شخصیتها در فیلمنامه، قابهای دوربین، چهرهپردازی و... همه و همه به گونهای تنظیم شدهاند که بازیگر در بیشتر فیلم در مرکز صحنه قرار بگیرد و با کنشهای مختلف و دیالوگهای مناسب، تواناییهای خود را در ایفای نقش به نمایش بگذارد. از این رو است که بازیگرانی چون پیمان معادی و نوید محمدزاده (که بهراحتی هر پیشنهادی را نمیپذیرند) با کمال میل خود را به دست کارگردان میسپرند. سعید روستایی نیز با اتکا به تجربهی خود در تئاتر و آثار کوتاه، در فیلمنامه موقعیتها را بهدرستی چیده (نگاه کنید به زمینهچینی بسیار خوب برای ورود شخصیت محسن به فیلم) و در اجرا بازیگران را چنان استادانه هدایت میکند که فراموشمان میشود یک کارگردان فیلماولی است!
آنچه میتوانست بهتر باشد
ابد و یک روز با تمام جذابیتها و نقاط قوتش، ضعفهایی هم دارد که شاید در نگاه اول به چشم نیایند، اما با بررسی دقیقتر میتوان به وجودشان پی برد. نخست آنکه متأسفانه فیلم به آفت معمول فیلمها (و به طور کلی آثار نمایشی) ایرانی دچار شده و پرگو است. گرچه روستایی تواناییاش در دیالوگنویسی را بهخوبی عیان میکند و گرچه بخش مهمی از اطلاعات داستان از طریق جروبحثها و درگیریهای کلامی به ما منتقل میشوند، اما گفتوگوهای فراوان شخصیتها (بهخصوص در نیمهی ابتدایی) از حد فراتر میرود. از طرفی با وجود اینکه به نظر میرسد فیلمساز دارای شناخت خوبی از آدمهای طبقهای است که به تصویر کشیده، اما باز هم برخی دیالوگها گویی از کلاس فرهنگی شخصیتها بالاتر است و در دهانشان نمینشیند.
در انتها، امید...
با نگاهی به جشنوارهی امسال میتوان به این نتیجه هم رسید که چه نسل فیلمسازان پیش از انقلاب و چه نسل اول کارگردانان پس از انقلاب، دیگر حرف چندان تازهای ندارند و این جوانان هستند که با فیلمهای خوب خود، امیدها را برای رشد آتی سینمای ایران بیش از پیش میکنند. رضا درمیشیان، سعید روستایی، محمدحسین مهدویان، جمشید محمودی، مصطفی کیایی، بهتاش صناعیها، پیمان حقانی، هومن سیدی، بهروز شعیبی، شهرام مکری، آیدا پناهنده و وحید جلیلی، احتمالاً نامهای پربسامد سالهای آیندهی سینما خواهند بود.
پنجاه کیلو آلبالو (مانی حقیقی)
اهمیت درونمایه
مهدی شهریاری
پنجاه کیلو آلبالو سروشکل و ویترین جذابی دارد. چند نفر از جوانان مد روز سینمای ایران - که تازگی با اقبال تماشاگران مواجه شدهاند - در آن بازی میکنند؛ و چهرههای معروف کمدی در نقشهای کوتاه در آن دیده میشوند. مانی حقیقی هم که بهواسطهی فیلم محبوب و دیدهشدهاش پذیرایی ساده و نقشآفرینیهایش در فیلمهای پرفروشی از جمله ورود آقایان ممنوع، بهنوعی به شهرتی عمومی دست یافته است، دیگر عامل کنجکاویبرانگیز فیلم است.
فیلم در زیرژانر کمدی اسکروبال قرار میگیرد و اتفاقها و ماجراهایش در عین بیمنطقی و جریان داشتن در طبقهی مرفه جامعه، با مهملبافی و هرجومرج و تیپهای کاریکاتوری و اغراقشده، داستان را برملا میکنند و از تماشاگر خنده میگیرند. اگرچه فیلم بسیار تلاش میکند که حد وسط را نگه دارد و به سمت سخیف شدن نلغزد، ولی در نهایت چندان موفق نمیشود. اگرچه بنای کمدی اسکروبال بر بیمنطقی و هرجومرج گذاشته شده است ولی در نمونههای درجه یک این نوع کمدی، که آثار هاکس مانند پرورش بیبی (1938) از آن جمله است، درونمایه و داستان اصلی بسیار جدی و اساسی است و هر آنچه اتفاق میافتد، در اطراف و حواشی آن است. اما در پنجاه کیلو آلبالو اینکه دختری نامزد دارد و قرار است تا ده روز آینده به همراه شوهر آیندهاش به کانادا مهاجرت کند ولی کاملاً اتفاقی با جوانی مواجه میشود و پس از چند متر ماشینسواری و چند کلمه حرف زدن، یک دل نه صد دل عاشق او میشود - به طوری که نامزد اصلی خود را فراموش کرده و از او جدا میشود – واقعاً خیلی بیخود و بیجهت به نظر میرسد.
بیمنطقی و حفرههای فراوان فیلمنامه تا جایی پیش میرود که خود بازیگرها هم از میانهی فیلم بلاتکلیف و پادرهوا رها میشوند. با تصویری که از نامزد خشن (آزاده صمدی) داده میشود و چگونگی معرفیاش، بیننده منتظر است او پس از فهمیدن رابطهی نامزدش با دختری دیگر، شهر را بههم بریزد و غوغایی بهپا کند - که اتفاقاً انگ چنین فیلمی با این منطق پادرهوا است - ولی هیچ کاری نمیکند جز یک فریاد نیمهکاره! این نمونهی کوچکی از ایرادهای فراوان فیلمنامهی فیلمی است که سعی در متفاوتنمایی دارد.