برلین 7- :دومین فیلم رامتین لوافیپور، درامی ضدجنگ است و مکان رخدادش آلمان. برلین 7- بهزیبایی اثرات و پیامدهای جنگ بر خانوادهای قربانیان را به تصویر کشیده است. پدری که با دختر و پسرش از عراق به آلمان آمدهاند تا از تمامی مشکلات و سختیهای پیامدهای جنگ و اشغال خاک کشورشان نجات یابند. از دختر در طول جنگ هتک حرمت شده، پسر قدرت تکلمش را از دست داده و فراسوی همهی اینها، مادرشان در جنگ کشته شده است. میشود به تمام اینها غربت و بیگانگی در خاک کشوری دیگر را اضافه کرد. تنها راه اینها برای برقراری ارتباط با شهروندان آلمانی و سایر مهاجران، صحبت کردن به انگلیسی دستوپاشکستهای است که بر عمق غربت آنها میافزاید. لوافیپور با نشان دادن سرما و رنگبندی سرد و تیره حاکم بر صحنههای فیلم، حس ناامیدی و غربت را به مخاطب القا میکند. در یک سکانس بسیار خوب، عاطف به همراه نجمه و کاظم، در ابتدای ورودشان به برلین، وسط محلهای از اتومبیل پیاده میشوند و شروع به قدم زدن میکنند، با تعجب و کنجکاوی به خانهها و ساکنین آنها نگاه میکنند، کودکی در حال بازی، زنی در حال آب دادن به گلهای باغچهاش و... اما کسی به آنها توجهی نمیکند و آنها به راهشان ادامه میدهند. دیدن این همه تمیزی و آرامش، باعث حیرت و سرگردانیشان است و فرسنگها دور بودن از خانه و غربت را به رخشان میکشد. از بازیهای یکدست بازیگران فیلم نمیتوان بهسادگی گذشت. هماهنگی این تعداد بازیگر با سن، زبان و فرهنگ متفاوت کاری دشوار است که لوافیپور بهخوبی از عهدهی آن برآمده است.
آسمان زرد کم عمق: این ساختهی بهرام توکلی هم مانند فیلم قبلی او اینجا بدون من فضایی سرد و تهی دارد. با حداقل شخصیت، صحنههایی عاری از وسایل و لوازم و خانهای مخروبه، بزرگ و قدیمی. حتی چهرهپردازی شخصیتها گواه بر این ادعاست، بهخصوص گریم ترانه علیدوستی که شخصیت غزل را به مردهای سرگردان تبدیل کرده است. در این فیلم نیز مانند پرسه در مه، فلاشبک و فلاشفورواردهای متعددی میبینیم. این رفتوآمدها ذهن مشوش و پریشانی شخصیتهای فیلم را نشان میدهند. آن خانهی متروک استعارهای از دنیای خودمان و حتی کمی فراتر، برزخ است که انسانها چند صباحی میآیند، در آن سکنی میگزینند و سرآخر رهسپار دیاری نا معلوم میشوند، و به همین دلیل میل چندانی به پیراستن و زیبا کردناش ندارند، مانند مهران که به دلیل موقتی بودن آن خانه تمایلی به چیدن مرتب وسایل ندارد، ولی غزل به او پاسخ میدهد که «چرا قشنگ و زیبا در آن زندگی نکنیم؟». بیهودگی و تکرار در زندگی دنیوی با نمایش مکرر تصویر حرکت اتومبیلی قرمز بر پیچ تپهای نشان داده شده است. فیلم رنگبندی سرد، افسرده و غمانگیزی دارد جز در رؤیای شخصیتها که ، گرما و شادی و شور و هیجان متعلق به همانهاست نه زندگی واقعی. فیلم روند کندی دارد و فیلمنامهاش ضعفهایی. از بازی خوب بازیگران فیلم نمیتوان چشم پوشید. بهرام توکلی در این فیلم به پختگی در کارگردانی رسیده ولی در قصهگویی و پرداخت شخصیتهاکمیتش کمی لنگ میزند.
قاعده تصادف: دومین ساختهی بهنام بهزادی، فیلمی اجتماعی و برآمده از طبقهی متوسط جامعه است. چند جوان که قرار است برای اجرای تئاتری به یک جشنواره خارجی بروند با مشکلاتی روبهرو میشوند؛ مشکلاتی بسیار ملموس و باورپذیر در بستر داستانی با شخصیتها و اتفاقهایی واقعنمایانه. فیلم بهزیبایی مشکلات جوانان با خانوادههاشان را به تصویر میکشد، یا بهتر است بگوییم نسل جدید و مدرن با نسل پیشین و سنتی. نسل جوانی که اشتباه میکند، به خطاهایش اذعان دارد و پای تصمیمها و مسئولیتهایش راسخ و جدی میایستد. رفاقت برایش حرمت دارد و به خاطر دوست از تمام آمال و آرزوهایش میگذرد. جوانها بر تلاشهای پنجماههشان چشم میبندند و ماندن را بر رفتن ترجیح میدهند. اما نسل والدین این جوانان متفاوت به تصویر کشیده شدهاند، یکی مانند پدر پریسا، به آنها کمک می کند، ارزشان را فراهم میکند و مشوقشان است و دیگری مانند پدر شهرزاد مانع رفتن دخترش است. بهزادی قضاوت و صدور حکم به نفع هیچ یک نمیکند. از یک سو نگرانیها و دلشورههای یک پدر را نشان میدهد و از سوی دیگر علایق و شور یک دختر. بهزادی مانند یک ناظر وقایع و فاصلهی بین این دو نسل را به مخاطب عرضه میکند و در این راه از هیچ چیز فرو گذار نبوده است؛ فیلمبرداری، موسیقی متن و ... و از همه مهمتر بازیهای بسیار خوب و اثرگذار بازیگران. قاعدهی تصادف نشان می دهد که تنها دوبار زندگی می کنیم اتفاقی نبوده و کارگردانش، کارش را بهخوبی بلد است.
رسوایی: در نگاه اول، رسوایی ترکیبی از مالنا، داستان شیخ صنعان و دختر ترسا و برصیصای عابد است. مخاطب به کلیشهای بودن و تکراری بودن آن اعتراف میکند و پایان قصه را حدس خواهد زد. ولی پس از گذشت نیمی از فیلم، تمامی معادلات به هم میخورد و قصه به گونهای دیگر پایان مییابد. چهارمین فیلم مسعود دهنمکی فیلمی اجتماعی با مضمون فقر است. البته در فیلم رگههایی از کمدی هم دیده میشود. فیلم پر از دیالوگهای شعاری است شامل اشعار خیام و مولوی، آیات قرآن، احادیث، روایات و جملات قصار. بار دیگر مانند دارا و ندار فقر و فاصلهی طبقاتی و مشکلات پیامدش دستمایهی دهنمکی قرار گرفته است. البته این بار این دستمایه با پیشداوری و قضاوتی نادرست آمیخته و فیلم تبدیل به درس اخلاق شده است. با این حال مضمون قضاوت نابهجای مردم و داوریشان بر حسب شنیدهها و نه دیدهها بهخوبی به تصویر کشیده شده است؛ مردمی که با کوچکترین سخنی تحریک میشوند و دوباره با کوچکترین تلنگری به خود میآیند و جهت عوض میکنند. البته در مورد شخصیت افسانه که با دیدن نشانههای بسیاری از حضور خدا و سخنان روحانی محل، باز هم بر نادیده گرفتنش از سوی خدا تأکید می کند، پیشداوری کمی به چالش کشیده میشود. دو نما روند تحول شخصیت افسانه را نشان می دهند، در ابتدای فیلم او پنجره را که از آن صدای اذان به داخل میآید می بندد اما در انتها پنجره را برای شنیدن صدای اذان میگشاید. دهنمکی دراین کار پیشرفتهای محسوسی در کارگردانی داشته و بازیهای فیلم نیز بهخصوص الناز شاکر دوست و اکبر عبدی نسبتاً خوب از کار درآمدهاند.
حسین اسماعیلی از ورامین
*
خسته نباشید!: احوال خسته نباشید! (محسن قرایی) تا حد زیادی شبیه فیلمهای میرکریمیست، با همان کنجکاویها و بازیگوشیها و با همان استعداد. گویی میرکریمی نیز شبیه فیلمسازان مکتبدار دهههای پیش از خود، صاحب تشخص و نگاه ویژهای شده و افراد موفقی را پرورش میدهد که در آینده بتوانند نگرش و تکان تازه و نوآورانهای به رخوت سینما بدهند. خسته نباشید! حتی با لهجهی ضعیف و بد ماریا (غوغا بیات) چه در انگلیسی حرف زدن و چه در فارسی حرف زدنش ـ که فقط تا پنج سالگی در ایران بوده ـ و حتی با فیلمنامهی قابلپیشبینی برای گفتوگوی تمدنها، یک فیلم کامل و سرپاست. بدیهیست این ساختار بیپیرایه نیاز به فیلمنامهای خطی و روایتی سرراست دارد. فیلمی که بهموقع تماشاگرش را میخنداند و بهموقع حرفش را که اصلاً شعاری و سفارشی هم نیست، میزند و یک نیمچه عشق درستوحسابی و بهاندازه نیز وارد قصهاش میکند و برای پسند و خوشایند تماشاگر عادی، کشوقوساش نمیدهد. بازی همهی بازیگران بومی، بسیار طبیعی و روان است. بازیگر نقش مرتضی (حسام محمودیفرید) بدهبستان مناسبی با حسین (فرزاد باقری) دارد و البته باید حتماً یادی هم از بازی فوقالعادهی شخصیت مقنی با نقشآفرینی یدالله شادمان کرد. بیخیالی و ملنگی شخصیت رومن (با بازی «درآمده» و دلچسب جلال فاطمی) با پویایی و اکتی که دارد و حتی طراحی لباساش، کاملاً هماهنگ بهنظر میرسد و به گمانم یکی از بهترین «ایرانیـخارجی»های سینمای ایران است. نمای آخر فیلم که تصویری سرخوشانه است، انگار یک جور دلبستگی به فیلمهای وسترن است که در آنها دوربین در لانگشات، قهرمان قصه را نشان میدهد که بهسوی نیمهی خورشید میرود. اینجا اما چهار قهرمان داریم؛ با دغدغهها و ملنگیها و دعواهای پیشپاافتاده که کلوتهای سرزمین مادری، برایشان یک گهوارهی طلایی خوشرنگ ساخته.
دربند: گاهی یک پایان استثنایی میتواند فیلمی را از ورطهی سقوط برهاند، حالا اگر این پایان فوقالعاده در اثری از فیلمسازی کاربلد مثل پرویز شهبازی باشد ـ که با هزارتوی شخصیتها و موقعیتهای قصهاش زندگی میکند ـ حاصل کار فیلم درخشانی شبیه دربند خواهد شد. فیلمی که بدون این پایان معرکه و غافلگیرانه (که خواهم گفت) نیز، چه به لحاظ اجرا و چه از نظر متن بسیار موفق عمل میکند. دربند درست مثل شب یلدای کیومرث پوراحمد «سکانس پایانی اضافه» دارد منتها این بار از نوع تلخ. سکانس نهایی عملاً کوبندگی نهایی فیلم را از بین میبرد که امیدوارم هنگام اکران عمومی حذف شود. به گمانم کل سکانس پایانی حضور نازنین (نازنین بیات) در دادگاه به این فیلم هوشمندانه، الصاق شده. شهبازی میتوانست با برداشتن این سکانس، پایان خنثای فیلم فوقالعادهاش را به محشر بدل کند، سکانسی که تا حدودی یادآور پایان بینظیر نفس عمیق نیز هست. در لحظهی تصادف فرید (فریدالدین سمواتی) دوربین برای لحظاتی داخل ماشین ـ با شیشهی پودرشده ـ میماند. تمام نماهایی که بعد از این تصویر میبینیم یعنی پس از اینکه دوربین از بیرون، ماشین فرید را نشان میدهد، اضافهاند و کارکرد شیرفهم کردن تماشاگر را دارند. اگر دوربین، بعد از تصادف همچنان توی ماشین میماند و دیالوگ شخصی که میگوید: «این ماشین فریده» را روی صدای ضبط صوت ماشین (ترانهی «پدر و پسر» کت استیونس) میشنیدیم و تیتراژ میآمد، بهمراتب با پایان کوبنده و نفسگیرتری طرف بودیم. و... میماند بازی بسیار عالی و یکدست نازنین بیات، کشف تازهی پرویز شهبازی که خاص بودنش به مریم پالیزبان شباهت دارد و رفتار نوجوی بازیگرانهاش به ترانه علیدوستی بهخصوص در فیلم اولش من ترانه پانزده سال دارم با همان حجب و حیا.
قاعدهی تصادف: به گمانم اگر بر اساس ساختار غیرخطی تنها دو بار زندگی میکنیم، وجوه دراماتیک و سیر خطی قاعدهی تصادف را بررسی و بعد آنها را با هم مقایسه کنیم، راه درستی نرفتهایم. از حیث پیچوخمهای ذهنی، قاعدهی تصادف بیشتر با ساختههای اصغر فرهادی قابلمقایسه است تا تنها دو بار زندگی میکنیم؛ مثلاً رفتارهایی که بهشدت شبیه جدایی نادر از سیمیناند مثل بحث بر سر چسب زخم سر پدر شهرزاد (امیر جعفری) بین بچهها یا تهدید پدر شهرزاد یا حتی دیالوگهایی کاملاً شبیه به دربارهی الی مثل: «ای کاش گذاشته بودیم رفته بود.» ولی تمامی این پردازشها، نهتنها یک گرتهبرداری صرف و منفعلانه از تأثیر و عملکرد فرهادی و رویکرد او به اخلاق نیست بلکه روایت قاعدهی تصادف به شکل غیرمستقیم اشاره به برداشتهای گستردهایست که اساس فیلم بر آن نهاده شده است. اصولاً تمام گرهافکنیهای جزئی و واقعبینانهی فیلم بستر مناسب و «اصل»یست برای رسیدن به ادامهی نگاهی که فیلمسازان اجتماعی این جریان نوین عینیتگرایی در پیآناند. اگر در جدایی... یک بار جای نادر ایستادهایم و یک بار جای سیمین و هر بار داستان را از منظر خودمان دیدهایم، در قاعدهی تصادف این جابهجایی به اجزای کوچکتری تقسیم شده. برای مثال شخصیت غالباً سرخوش و طناز مارتین (با بازی بسیار روان مارتین شمعونپور که شخصیت رها و موسیقایی خودش را به نمایش گذاشته) هنگام نواختن فلوت، بیننده و شنونده را به فضایی پاستورال میبرد، فضایی که شخصیت مارتین با ریش بسیار بهجا و مناسبش و با نوع نگاه و فلسفهاش نسبت به زندگی و بیخیالی در آن سیر میکند. قاعدهی تصادف فیلمیست خلاقانه با پرداختی ستودنی، حتی اگر توقع ما را بهاندازهی فیلم قبلی فیلمسازش برآورده نسازد.
فریدون کریمی
*
گهوارهای برای مادر: فیلم موضوع با ارزشی دارد؛ دربارهی زیباترین و پاکیزهترین عشقها یعنی عشق به معبود و مادر. اما فیلم در حد همان موضوع با ارزش باقی میماند و فراتراز آن نمیرود. فیلمنامهی تخت و یکنواخت و بدون اوج و فرود باعث شده فیلم فاقد کشش دراماتیک باشد .شخصیتهای فرعی تأثیری در پیشبرد داستان ندارند و حتی شخصیتپردازی شخصیت اصلی فیلم نیز الکن باقی میماند و به مسألهی مهم و تأثیرگذاری همچون چرایی و چگونگی تحول عجیب شخصیت نرگس که از تحصیل در مهد کمونیسم و مارکسیسم به حوزهی علمیهی یزد رسیده نیز چندان پرداخته نمی شود. فیلم طبق قانون نانوشتهی فیلمهای بهاصطلاح معناگرا و با پیروی از مؤلفههای ثابت اینگونه فیلمها پر است از نماهای اضافی و کشدار به همراه حرکتهای بیدلیل و اضافی دوربین و تمرکز بیش از حد آن بر عناصر محیطی نظیردر و دیوار و دار و درخت و حوض پر از ماهی و حتی لیوان چای.
مصطفی رجبلو از تهران