داستان، بسیاری از عناصر دراماتیک و ادبی را که تا اینجا به آنها پرداخته شده در هم میآمیزد و به شکل فیلمنامه در میآورد که بنیان و نقطهی شروع تولید هر فیلمی است. اما هر فیلمنامهای هر چند که به زیبایی ساخته و پرداخته شده باشد، باز هم چیزی بیشتر از اسکلت و چارچوب سادهی یک فیلم سینمایی نیست. اعضای اصلی گروه تولید یک فیلم که عبارت هستند از کارگردان، مدیر فیلمبرداری، طراح صحنه و لباس، وظیفهی طراحی بصری یک فیلم را برعهده داشته و آن اسکلت اولیه را از نظر بصری تجزیه و تحلیل میکنند. تمام این افراد هدف یکسانی دارند: ایجاد یک بافت بصری پایدار یا همان سبک که از نظر هنری مناسب با داستانی باشد که قرار است روایت شود.
برای دستیابی به چنین هدفی افراد نامبرده باید به چند پرسش کاملاً مهم پاسخ بدهند: آیا داستانی که قرار است روایت شود، رنگی است یا اگر به شکل سیاهوسفید ساخته شود، اثرگذاری بیشتری خواهد داشت؟ آیا داستان و صحنهپردازیهایش نیاز به فرمت سینمایی واید اسکرین دارند یا همان چارچوب قاببندی استاندارد بهتر جواب میدهد؟ چه نوع نورپردازی میتواند به بهترین نحوی حال و هوای داستان فیلم را به تماشاگران منتقل کند؟ بر روی چه جنبههایی از داستان باید تأکید شود. آیا چنین تأکیداتی باید در یک استودیوی سینمایی انجام شوند یا در لوکیشنهای طبیعی؟ چه نوع لباسها و گریمهایی باید مورد استفاده قرار گیرند که دقیقاً سبک زندگی شخصیتها رانشان دهند؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند سبک سنگین کردن عوامل پیچیدهی فراوانی است.
فیلم رنگی در برابر سیاهوسفید
این که چرا فیلمی سیاهوسفید فیلمبرداری میشود یا رنگی، درواقع مهمترین پرسش پیرامون سبک هر فیلم است. شاید شصتسال پیش، تصمیمگیری در این زمینه حیاتیترین بخش تولید خیلی از فیلمها بود. با این که پیشرفت تکنولوژی باعث شد تا رنگ به آسانی وارد سینما شود اما بسیاری از کارگردانها، فیلمبرداران، و طراحان صحنه به فیلم سیاهوسفید وفادار ماندند. جان فورد میگوید: «من فیلم سیاهوسفید را ترجیح میدهم چون به راحتی میتوان یک داستان دراماتیک خوب را در فیلم سیاهوسفید به نمایش درآورد. شاید فکر کنید افکار عقبماندهای دارم اما به نظر من فیلمبرداری یعنی سیاهوسفید.»
عنصر مهم دیگر برای گروه تولید یک فیلم در نظر گرفتن فرمت سینمایی و اندازهی تصاویری است که روی پرده به نمایش درمیآیند. نستور آلمندرس فیلمبردار سرشناس سینما میگوید: «من باید چهار گوشهی قابی را که فیلمبرداری میکنم ببینم. من به این محدوده نیاز دارم... وقتی ازچشمی دوربین به جهان بیرون نگاه میکنم، همه چیز برگزیده و سازماندهی میشود. اشیاء و آدمها به لطف پارامترهایی که هر قاب دارد، شکل و اندازهی مناسبی پیدا کرده و در تناسب با محدودیتهای خطوط عمودی و افقی قرار میگیرند.» چارچوب هر قاب در سینما یا همان استاندارد است که یک به 33 است یا تصویر اندکی عریض شده و به فرمت واید اسکرین میرسد که نامهای تجاری مانند سینماسکوپ، پاناویژن و ویستاویژن بر آن نهادهاند. تصویر عریض امکان تماشای چشماندازهای افقی را فراهم میسازند و دوربین میتواند حرکت افقی بر روی محور سهپایهاش داشته باشد یا به طور افقی حرکت کند و اطلاعات بصری تازهای به مخاطب نشان دهد.
گاهی در فیلمها از مواد خام با حساسیت بالا استفاده شده است که باعث میشود فیلمها دانه دانه به نظر برسند و فیلم حالت مستند پیدا کند. الیور استون در بسیاری از صحنههای جی. اف. کی (1991) از این تمهید استفاده کرده است.
طراح صحنه
شاید وظیفهی اصلی یک فیلم و طراح صحنهاش آن باشد که کاری کنند که تماشاگران با فضای فیلم حس همذاتپنداری پیدا کرده و باورش کنند. طراحان صحنهی مورد عجیب بنجامین باتن (2008) به این امر وقوف داشتند که در دوران معاصر باید سراغ فضاهای سالیان گذشته بروند. بسیاری از زوایای سربالا و سرپایین در فیلم بتمن (1989) با هماهنگی طراح صحنهی فیلم گرفته شدهاند که شهر خیالی گاتهام سیتی را طراحی کرد. چنین نکتههایی را در بسیاری از آثاری مشاهده میکنیم که به شدت وابسته به طراحی صحنههایشان هستند. بلید رانر (1982)، مولن روژ! (2001) و تلقین (2010) در شمار چنین آثاری هستند که نمیتوان تصور کرد کارگردانهایشان بدون هماهنگی با طراحان صحنه توانسته باشند، دکوپاژی انجام داده باشند.
گاهی نکتههای مربوط به طراحی صحنه را میتوان در چهارچوب روایی فیلمنامه جستجو کرد. طراح صحنهی آمادئوس (1984) استعارههای بصری را ابتدا در فیلمنامهی آن جستجو کرد و بر اساس توصیفهایی که از دو شخصیت موتسارت و سالیری در فیلمنامه وجود داشت به این نتیجه رسید که «هر چیزی که در فیلمنامه به سالیری مربوط میشد، رنگ و بوی ایتالیایی داشت، سرشار از شور و هیجان اما غرق در تیرگی و پرطمطراق... جهان موتسارت در فیلمنامه روشن بود، صیقلی، نقرهای و سرشاز از رنگ، مانند موسیقی خودِ موتسارت.» گاهی طراحی صحنه و لباس میتوانند کمک کنند تا مفاهیمی از فیلمنامه وسعت پیدا کنند. برای تأکید بر قدرت ترسناک کاردینال ولزی (ارسن ولز) در مردی برای تمام فصول (1966) طراح صحنهی فیلم فضای تیره و تنگ و فشردهای طراحی کرد تا دیدار سر توماس مور و وی در چنین فضایی به نمایش درآید.
گاهی طراحی صحنه موقعیتی معکوس را به نمایش میگذارد و مایل است در فضایی محدود چشماندازی گسترده را به نمایش بگذارد. برای ایجاد چنین چشماندازی که به آن «چشمانداز تحمیلی گفته میشود» طراح صحنه برخی از وسایل صحنه را در پیشزمینه از نظر فیزیکی تغییر میدهد و اندازهی آدمها و اشیاء پسزمینه را تقلیل میدهد تا توهم پیشزمینهی بزرگتر نسبت به پسزمینهی دورتر را ایجاد کند. طراح صحنهی فیلم طلوع (1927) ساختهی ویلهلم فردریش مورنائو چنین کرده است. همچنین در صحنهای از فیلم بدنام (1946) که به تدریج به آلیشیا هوبرمن (اینگرید برگمن) قهوهی مسموم نوشانده میشود، در صحنهای برای این که بر روی فنجان قهوه تأکید شده باشد و از سوی دیگر تصویر آلیشیا نیز تار نگردد، هیچکاک دستور ساخت سه فنجان بسیار بزرگتر از اصلشان را میدهد که جلوی نما قرار میگیرند و آلیشیا در پسزمینهی نما دیده میشود و همگی واضح دیده میشوند. از چنین شیوهای در برخی از فیلمهای علمی تخیلی استفاده شده است از جمله آدم کوچولوها (1967) که با ساختن وسایل صحنه در اندازههایی بسیار بزرگتر از اصل، توهم کوچک بودن آدمها جلوی دوربین ایجاد شده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: