
ترجیحم آن است که به جای واژه «راهبرد» از همان کلمه استراتژی استفاده کنم که همهفهمتر است و در زبان فارسی جا افتاده اما معادل فارسیاش به نظرم یک جورهایی اظهار فضل تلقی میشود که از این حرکت گریزانم. هر چند فضلی هم برای خودم متصور نیستم. برخی از بازیگران - در اینجا سینما - برای خودشان استراتژی دارند. اگر بازیگری مانند متیو مککاناهی در فیلمهایی مانند چگونه مردی را در ۱۰ روز از دست بدهیم)۲۰۰۳(،جوی قاتل (۲۰۱۱) یا برنامه ریز عروسی (۲۰۰۱) بازی میکند؛ در فصل اول مجموعهای به نام کارآگاه حقیقی (۲۰۱۴) بازی کرده که حقیقتاً یکی از پیچیدهترین شخصیتهای سینمایی را به نمایش گذاشته است. اصولاً پذیرفتنی نیست که بازیگری با استانداردهای بازیگری مککاناهی بدون داشتن استراتژی بازیگری، در آثاری حاضر شده باشد که چند سال بعد بهراحتی میتوانند نقطهی سیاهی در کارنامهاش باشند. چرا که در نگاه نخست نه تنها آثاری «عمیق» نیستند که به نظر میرسد هر بازیگر دیگری هم میتواند چنین نقشهایی بازی کند. بازیگرانی مانند دنزل واشنگتن، مککاناهی، ویل اسمیت و برخی دیگر را در ویدئوهایی موسوم به انگیزشی دیدهایم که ممکن است در نگاه نخست ربط مستیقمی به مقولهی بازیگری نداشته باشند. آنها در این ویدئوها به سختیهای رسیدن به اکنونشان اشاره میکنند. در یک کلام اثبات میکنند که برنامه داشتهاند. میدانستهاند کجا هستند و خبر داشتند که قرار است به کجا برسند. این نکتهی مهمی است و لازم است کالبدشکافی شود، چون همانطور که ربط مستقیمی به کارهایی بجز مقولهی بازیگری پیدا میکنند در تبدیل شدن یک بازیگر ناشناختهی امروز به یکی از بزرگان دنیای بازیگری سهم عمدهای دارند. نه در این مقال و نه در هیچ جای دیگر بنا ندارم بلندگوی تفکرات مثبتاندیشی و انگیزشی بشوم، حتی اگر اعتقاد قلبی به چنین حرکتهایی داشته باشم. اما به دلیل اهمیت موضوع بازیگری در سینمای خودمان و توجهی که به آن دارم، موضوع استراتژی در بازیگری مدتی است ذهنم را مشغول میکند. به دلیل سؤتفاهمهای همیشگی که در نقد و تحلیل موضوعهای هنری و غیرهنری داخلی با آنها روبرو هستیم، بر من خرده نگیرید که چرا بیشترین مثالهایم از بازیگران سینمای جهان هستند.
بازیگری مانند جو پشی نشان داده که بازیگری برایش یک استراتژی نبوده است. او در گاو خشمگین (۱۹۸۰) اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را دریافت کرد. برای بازی در رفقای خوب (۱۹۹۰) جایزهی گلدن گلوب دریافت کرد. (به تاریخ تولید هر دو فیلم توجه کنید). در سلاح مرگبار ۴ (۱۹۹۸) از دو مرکز متفاوت نامزد دریافت جایزهی بازیگری شد. هفت سال در فیلمی ظاهر نشد. سپس در چوپان خوب (۲۰۰۶) ظاهر شد و چهار سال بعد در فیلمی دیگر و شش سال بعد از آن با فیلم دیگری به سینما بازگشت و سرانجام نوزده سال بعد بار دیگر با ایرلندی (۲۰۱۹) با اسکورسیزی همکاری کرد. کوتاه سخن این که جو پشی، به هر دلیلی استراتژی خاصی برای تبدیل شدن به یک بازیگر شناخته شده و موفق را نداشته است.
از سوی دیگر با آرنولد شوارتزنگر روبروییم که خودش بارها اعلام کرده استراتژی او در بازیگری رسیدن به قلهها بوده است. در خداحافظی طولانی (۱۹۷۳) ساختهی رابرت آلتمن و در صفحه ویکیپدیای آرنولد، عنوان او «فردی در دفتر آگوستین» آمده است. کونان بربرهای ۱ و ۲ بهتدریج و البته ترمیناتورهای ۱ و ۲ و بعدها ۳ با شتابی بیشتر نام او را به عنوان یکی از بازیگران سرشناس سینما سر زبانها انداختند. او تا ۲۰۱۹ هرچند با فراز و فرودهایی همچنان به بازی در سینما ادامه داده است. نامهایی از این دست کم نیستند: سیلوستر استالون، ژان رنو، لئوناردو دیکاپریو، هلن میرن، حتی جودی دنچ نشان دادند که استراتژی در بازیگری داشتهاند یا به عبارت سادهتر اراده کردهاند که در سینما بمانند. اراده در نگاه نخست و با توجه به مناسبات حاکم بر سینمای جهان، شاید چندان پذیرفتنی نباشد. اما این نامها و نامهای دیگری که شاید بشناسیم یا نشناسیم، باری به هر جهت و برای تفریح و سرگرمی وارد سینما نشدهاند. دستکم کارنامههایشان نشان میدهد که برای هدفشان مبارزه کردهاند. از نقشهای خرد تا نقشهای برجسته راهی طولانی پیمودهاند. حتی اگر اعتقاد داشته باشیم بازیگرانی مانند آرنولد یا دواین جانسن و یا جیسن استتهام که شخصاً معتقدم نباید بر اساس اصولی که از بازیگری در سینما میشناسیم، در اندازههای کنونیشان ظاهر شوند اما استرتژیهایشان گویی حکم کرده که باید در جایگاهی اینچنینی جای بگیرند.
در مروری دوباره نسبت به برخی از ستارگان سابق و کنونی سینما به مواردی برخوردهام که بهطور قاعده نباید آنها این اندازه شناخته و محبوب میشدند. از کارل مالدن تا پیتر فالک، فرانسیس مکدورمند، جیسن رودبار، وین دیزل، جولیا رابرتز و بسیاری دیگر استانداردهای شناخته شده برای بازیگری را ظاهراً نداشتهاند اما به نظر میرسد استراتژی آنها در بازیگری توانسته به خوبی عمل کند و هر یک را در جایگاه و اندازههایی که داشتهاند به سینما و تلویزیون روانه کرده است. بازیگرانی که نیامدهاند «بخت» خود را در سینما امتحان کنند و سپس از یاد و خاطرهی مخاطبان سینما فراموش شوند با برنامه و استراتژی سراغ بازیگری آمدهاند. هدف داشتهاند و میدانستند که چگونه باید مسیر رسیدن به قلههای بازیگری را طی کنند. زمانی که یک رابرت دونیرو براساس شنیدهها ۲۰ هزار دلار به یک دندانپزشک پرداخت میکند تا دندانهایش را به هم بریزد و وی بتواند نقش مکس کدی را در تنگهی وحشت (۱۹۹۱) بازی کند یا کریستین بیل چند ده کیلو از وزنش میکاهد تا نقش اصلی ماشینچی (۲۰۰۴) را بازی کند یا واکین فونیکس برای بازی در نقش جوکر چنین میکند مرزهای یک بازیگر ماندگار به هم میریزد. این کنشها چیزی فراتر از کسب شهرت به نظر میرسد.
اگر نام بازیگرانی را جستوجو کنیم که چنین رویکردهایی نداشته و بازیگری برایشان جدی نبوده، شاید بتوانیم به این موضوع فکرکنیم که بازیگری برای چنین افرادی، چیزی بیش از یک تفریح و سودای شهرت یکشبه نبوده است. آنها احتمالاً ناگهان هوس کردهاند جلوی دوربینها ظاهر و ستاره شوند و یا مثل جانی فونتین در پدرخوانده (۱۹۷۲) حامیانی مانند دون کورلئونه داشتهاند که میتوانسته نقش اول برایشان جور کند. بازیگری برای کسانی که چنین سوداهایی در سر ندارند، بسیار جدی و در حد ریاضتهای دشوار است. گاهی این را شنیدهایم که میگویند چه اتفاقی میافتد که در برخی فیلمها حتی بازیگران نقش مکمل این همه خوب ظاهر میشوند؟ چرا سطح بازیگری در سینمای جهان این اندازه بالاست؟ تصور نمیکنم پاسخ به چنین پرسشهای مهمی چندان دشوار باشد: بسیاری از بازیگران استراتژی و برنامهی کاری دارند و سراغ کلاسهای آموزشی میروند. سختی میکشند و ساعتها و روزها تمرین و تمرین میکنند و احتمالاً به این فکر نمیکنند که حتماً برای بازی در نقش اول باید این همه کار کرد. آنها میخواهند بازیگر بشوند و وارد سینما نشدهاند که به راحتی عطایش را به لقایش ببخشند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: