علاوه بر دستهبندی بازیگران به بازیگران اکشن و بازیگران دراماتیک، میتوان آنها را بر اساس شخصیتهایی که بازی میکنند، طبقهبندی کرد: شخصیتدهندگان، مفسران و هویتدهندگان.
اینها بازیگرانی هستند که توانایی جدا شدن از شخصیت واقعی خود را دارند و میتوانند خود را به جای شخصیتهایی بگذارند که نقش آنها را بازی میکنند. چنین بازیگرانی توانایی فرو رفتن در نقش را دارند و به آن اندازه خصایص فیزیکی، شخصی و صوتی خود را تغییر میدهند که گویی یک شخصیت دیگر هستند. نقشهایی که این دسته از بازیگران بازی میکنند، تقریبا بیانتهاست. بازیگران تفسیرکننده بیآنکه هویت خودشان را انکار کنند، توانایی تفسیر یک شخصیت را بر اساس نقش دراماتیک آن شخصیت دارند. آنها شخصیت را از فیلتر درونی خود عبور میدهند و از تواناییهای ذاتی خود برای چنین نقشی بهره میبرند. آنها به شخصیتی که بازیاش میکنند، بعدی خلاقه میبخشند و برای انتقال دیالوگهای این شخصیت از افکار و احساسات خود استفاده میکنند اما با خود آن شخصیت یکی نمیشوند. بنابراین در آنِ واحد هم میتوانند یک شخصیت را تجزیه و تحلیل کرده و هم نقش را تفسیر کنند.
بازیگرانی را که همیشه «خودشان» هستند میتوان بازیگران هویتدهنده نامید به این معنا که آنها هویت خودشان را به نقش و شخصیت میبخشند. آنها طبیعی بازی میکنند، خود واقعیشان را ارایه میکنند، صمیمیاند و به دلیل حضور پرتحرکی که دارند، عموماً برای مخاطبان عام جذابیت بیشتری دارند. طرز حرف زدنشان خاص است و بهشدت با تماشاگران ارتباط برقرار میکنند. برای همین آنها نمیتوانند هر نوع نقشی را بازی کنند و در این صورت موفق نیستند. نقش و شخصیتی را که قرار است بازی کنند باید با آنها تناسب داشته و با قالب فیزیکی و درونی آنها جور دربیاید.
نظام ستارهسازی سینمای کلاسیک از چنین بازیگرانی بهوفور استفاده کرده است. به این ترتیب ستارهها بر اساس جذابیتهایشان برای تماشاگران انتخاب میشدند و از داستان فیلمها مهمتر بودند. گاهی حضور این یا آن ستاره برای تضمین فروش یک فیلم کافی بود. چنین نظامی برای برخی از کارگردانهای سینما سودمند بود. برای مثال، جان فورد و فرانک کاپرا از نظام ستارهسازی به عنوان یک دستگاه اسطورهساز استفاده کردند و فیلمهای خود را با حضور ستارگانی مانند جان وین، باربارا استانویک، جین آرتور، هنری فاندا، جیمز استوارت و گری کوپر ساختند. اگر غرامت مضاعف (1944) توانست به عنوان یک نوار کلاسیک اعتباری برای بیلی وایلدر بیافریند اما بهوضوح فیلمی بود بر اساس نظام ستارهسازی با حضور دو ستارهاش باربارا استانویک و فرد مکمورای.
هر بار که ستارهای در فیلمی ظاهر میشد، بخشی از نقش و شخصیت فیلمهای قبلی را همراه خودش در فیلم تازهاش میآورد. بنابراین جای تعجبی ندارد که جان وین در جویندگان (1956) مانند شخصیت کلانتر در ریو براوو (1959) از کسی کمک نمیخواهد و همیشه تنها است و یا مریلین مونرو در بعضیها داغشو دوست دارند (1959) بسیار شبیه به شخصیتی است که سه سال پیش از آن در خارش هفتساله (1955) بازی کرد. در واقع میتوان گفت که سینماگران مؤلف بیش از پیش وابسته به حضور ستارگان سینما در آثارشان هستند تا دستمایههایی مشترک که هر بار در فیلمهایشان دیده میشد. جیمز کاگنی در دشمن مردم (1931) و فرشتگان آلوده صورت (1938) قاتل و گنگستری است که همچنان در التهاب (1949) همین پرسونا را بازی میکند. این نظام ستارهسازی در سینمای اروپا نیز به گونهای دیگر ادامه یافت. آلن دلون در سامورایی (1967) گنگستری است جذاب و کمحرف که سرانجام کشته میشود. در دایرة سرخ (1970) نیز چنین است. مرگ این قهرمان به یک پرسونای ویژه برای او بدل میشود. در اسلحه بزرگ (1972) و دو مرد در شهر (1972) نیز شاهد این پرسونا هستیم.
در دهههای شصت و هفتاد میلادی با افول نظام ستارهسازی و حاکمیت بلامنازع استودیوها فیلمهایی مانند فارغالتحصیل/ گراجویت (1967)، 2001 : یک ادیسة فضایی (1968)، آروارهها (1975) و رانندة تاکسی (1976) به آثار پرفروشی بدل شدند، در حالی که هیچ یک از ستارگان سینمای آن دوران در آنها بازی نکرده بودند. در این برهه نسل تازهای از بازیگران سینما وارد شدند که بنا نبود همان شخصیتهای دوران کلاسیک را تکرار کنند و بازیهای با طراوتی ارایه دادند و نقشهای هیجانانگیزی را جان بخشیدند. بازیگرانی مانند داستین هافمن، رابرت دنیرو، جودی فاستر، مریل استریپ، رابرت دووا و گلن کلوز.
بخش اعظم موفقیت این بازیگران به مهارت آنها در انتخاب فیلمهایی بازمیگردد که در آنها ظاهر شدند. آنها دیگر تحت قرارداد هیچ استودیویی نبودند و اجباری نداشتند که در آثاری بازی کنند که کمپانیها سفارش داده بودند. با این که نظام ستارهسازی چندین دهه است که دیگر وجود ندارد اما قطعاً نمرده است. شخصیتهای کالت که در هر دوران در هیأت بازیگران کاریزماتیکی روی پرده جان میگیرند، بیش از پیش نشان میدهند که ستارهها همچنان حضور دارند. تماشاگران هنوز دلبستة چهرهها و شخصیتهای آشنایی هستند که به نظر میرسد به نیاز روانی آنها پاسخ میدهد: نیاز به پیشگویی داستانها، آشنا بودن فضاها. سیدنی لومت میگوید: «شیمی اسرارآمیزی میان ستارهها و تماشاگران وجود دارد. گاهی این، مبتنی بر زیبایی فیزیکی یا جذابیت جسمی ستاره است. اما من معتقدم تنها این نیست. قطعاً زنانی زیبا مانند مونرو و مردانی جذاب مانند کلارک گیبل وجود داشتهاند. آل پاچینو سعی دارد با شخصیتها انطباق داشته باشد - گاهی ریش میگذارد و گاهی موهایش را بلند میکند - اماگاهی این چشمان اوست که حتی در لحظات حساسی طغیان میکنند، و بینندگان را مفتون میسازند. هر ستارهای حسی از به خطر افتادن را فرامیخواند که قابل مدیریت کردن نیست. شاید تکتک تماشاگران فکر کنند که میتوان ستارهها را کنترل کرد. کلینت ایستوود اصلاً همانی نیست که من و شما هستیم. یا میشل فایفر و شون کانری و یا هر اسم دیگری. واقعاً نمیدانیم چه چیزی باعث میشود که یک ستاره به وجود بیاید اما پرسونایی که ناگهان بیرون میجهد و به سوی شما حملهور میشود، قطعاً مهمترین عنصر برای تبدیل یک بازیگر به یک ستاره است.»
اکنون و پس از عبور از دهههای مختلف، خیل آن بازیگران که بنا بود مانند ستارههای دوران کلاسیک نباشند، هر کدام به یک ستارۀ سینما تبدیل شدهاند. رابرت دنیرو بعد از راننده تاکسی و سلطان کمدی (1982) با بازی در فیلمهای مختلفی با آثاری مانند مأموریت مذهبی (1986)، ما فرشته نیستیم (1989) یا تنگۀ وحشت (1991) و مخمصه (1995) به ستاره بدل شد اما همین تنوع انتخابهایش نشان میدهد که یکی از معیارهای ستاره بودن در سینمای امروز دنیا کلیشه نشدن در ذهن تماشاگران است. ستارههای دیگر نیز این چنیناند. به آل پاچینو، سامویل ال. جکسن، دنزل واشنگتن، کیانو ریوز و دیگران اگر نگاه کنیم، میبینیم که این قانون نانوشتۀ ستاره شدن است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: